اگر واقعاً می توانیم مسؤلیت كاری را بپذیریم، ضروری است كه تأخیر نكنیم. زیرا این فرصتی است كه به ندرت رخ می دهد. اما باید از این دام بر حذر باشیم كه مبادا مسؤلیتی را بپذیریم كه توان انجام دادن آن را نداریم. در این صورت به مرحله ای پائین تر نزول كرده و خود را در موضع بی اعتمادی و بی مسؤلیتی قرار خواهیم داد.
مطابق تعالیم حق وصول به خداوند و شكوفائی و متجلی شدن حقیقت در وجود انسان تحقق نمی پذیرد مگر با پذیرش و اجرای مسؤلیت الهی. مسؤلیت الهی برای هر فردی دارای نوع و شكلی متناسب می باشد. اما ماهیت آن در همگان یكسان(یكی) است. مسؤلیت الهی از مجموعه وظایف الهی به وجود آمده و هر وظیفه از مجموعه ای از تكالیف و هر تكلیف از یك سری حركت.
كسی كه به وظایف الهی خود عمل می كند در واقع ایده آل ترین و بهترین شكل خدمت به خدا و هدایت شدن را اتخاذ نموده. اصل حرکت الهی برای هر فرد، عمل به وظایف الهی است.
اما چگونه می توانیم به مسؤلیت و مأموریت الهی خود واقف شده و آن را بپذیریم؟ این معمایی در زندگی هر فرد است كه می بایست گشوده شود. این را نقشه خدا یا برنامه كیهانی نیز می گویند.
به طور كلی فرد با انجام حركات ساده و معمولی، كم كم و از مجرائی تكالیف الهی خود را شروع كرده و به تدریج (و به ندرت ناگهانی) به وظایف و نهایتاً مأموریت و مسؤلیت الهی خود واقف می شود.
اگر در انجام مجموعه تكالیف موفق بودیم، به وظیفه الهی واقف شده و با توفیق در انجام یك وظیفه، بر وظیفه ای دیگر آگاه می شویم و این روند تا حل معمای راهگشای مسؤلیت و مأموریت نهائی ادامه دارد. عكس این جریان نیز صادق است. به عبارتی با كوتاهی و شكست در انجام یك وظیفه الهی به سطح پائین تر یعنی تكالیف و یا عدم موفقیت در اجرای این نیز به سطحی پست تر نزول می كنیم. در صورت عدم توفیق در اجرای حركات الهی، جریان هدایت الهی قطع شده و فرد به حركت شیطانی (نیروی منفی و مخرب) وارد می شود….. تا در انجام ظاهری و زمینی خود موفق نشویم، امكان دریافت و اجرای وظایف باطنی و سماوی میسر نیست. با كامل شدن وظایف زمینی و ظاهری، انسان خود به خود به حیطه وظایف باطنی خویش وارد می شود.
در تبعیت از هدایت الهی، فرد به تدریج و گام به گام (و به ندرت ناگهان) توسط القاء مستقیم و یا غیر مستقیم روح خدابه كارها، تكالیف، وظایف و مأموریت و نهایتاً مسؤلیت الهی خویش واقف شده و از این طریق به وصول حق نایل می شود.
وظیفه ما این است كه به خداوند باز گردیم و دیگران را نیز باز گردانیم، بیدار شویم و بیدار كنیم. نزدیك شویم و نزدیك كنیم. شكوفا شویم و شكوفا كنیم. رها شویم و رها كنیم. اما چگونه باید این كار را بكنیم؟ اصلاً در چه صورتی موفق می شویم؟
حركت الهی است پس باید مانند خداوند عمل كنیم. یعنی كامل. بر مبنای ساختار و مكانیزمی كامل. باید از الگوی آفرینش پیروی و آن را شبیه سازی كنیم. در این صورت حركت ما درست و هماهنگ است. هماهنگ با اراده الهی.
حركت فردی و به تنهائی همیشه نا موفق و شكست خورده بوده و هست، باید همه افراد در ساختاری كامل همانند ساختار الهی و الگوی آفرینش در حركتی هماهنگ و متقابل این مسیر الهی را طی كنند. غیر از این حركت، آلوده به تعالیم شیطانی و باطل است.
می بایست با هم و در ارتباط با یکدیگر به خداوند بازگردیم و دیگران را باز گردانیم. در ساختاری کامل و در نهایت جهانی. هر کس می بایست از راه قابلیت خویش، وظیفه الهی خود را به انجام رسانده و به خداوند خدمت کند. اما نه به تنهایی و با انزوا طلبی. حرکت شما باید هم درونی باشد و هم بیرونی، تا در نهایت، لامکانی و لاهوتی گردد.
بر مبنای سیستمی كامل و مشابه با سیستم آفرینش جهان و رشد و تكامل موجودات حركت كنید. اگر در بیرون حركت شما كامل باشد، در درون هم كامل است و بالعكس، این قانونی بنیادی است…
هر فردی بنا بر امكانات، توانائی و قابلیت خویش می بایست قسمتی از طرح الهی را به عهده بگیرد. افراد می بایست وظیفه خود را در چنین روندی به انجام برسانند، نه به تنهائی، خودسرانه، در تعارض هم و هر كس برای خودش…
اصل خدمتبه خداوند به معنای هدایت شدن و هدایت كردن است. خدمت یعنی نزدیك شدن به خداوند و نزدیك كردن دیگران به او. خدمت به این معناست كه به دنبال اجرای هدف و خواست خدا (كه نجات و هدایت بشر است) باشیم…
شاید مكتب های معنوی گوناگون را دیده باشید. در اغلب این مكاتب حركت كامل و همه جانبه نیست. محدود و ناقص است. به یك یا چند بعد توجه شده و ابعاد دیگر انكار یا به فراموشی سپرده و احیاناً سركوب شده ااند. نتایجی كه از این حركت ها حاصل می شود، ناقص و محدود است و البته كه خداوند نامحدود و از هر نقصی پاك و مبراست. حركت الهی محدود و ناقص نیست و نمی تواند باشد…
در تمثیل خانه آتش گفتیم كه برای نجات و رهایی افرادی كه در آن محل هستند، گام اول هدایت به جانب زندگی حقیقی گام اول رهایی و ره یافتن به خانه آرامش و شادی حقیقی، بیدار كردن خفتگان (آن هائی كه نمرده اند) بوده است.
این بیدار شدن از خواب اولین مرحله از مراحل سه گانه پیوستن به لایتناهی و ظهور نور محض است. اما بیدار شدن یعنی چه؟ می خواهیم از زوایای دیگری به “بیداری از خواب” به گام اول الهی نگاه كنیم.
گام اولِ حركت بازگشت به خداوند این است كه “آگاه شویم كه نمی دانیم.” گام اول “ادراك كامل” وضعیت كنونی است. بدانیم كه در توهم زندگی می كنیم. آنچه فكر می كنیم و می دانیم، در واقع همین توهم است.
این همان به خود آمدن و هشیار بودن است. مرحله اول هدایت: فهم كامل روند گذشته و كنونی زندگی است. اعترافی است با همه وجود، مبنی بر اینكه تا حالا اشتباه می كردیم و گمراه بودیم. اعتراف به این كه نمی دانیم و نمی توانیم. این به معنای تسلیم شدن است. می دانیم كه نمی بینیم و نمی شنویم. نمی دانیم و نمی توانیم و قادر به كار درست و متعالی نیستیم. پس خود به خود تسلیم می شویم. تسلیمی همه جانبه با همه اجزای وجود.
تا انسان “نادانی و ناتوانی” همه جانبه و كامل خود را درك نكند، تسلیم واقعی ممكن نیست، در گام اول بازگشت به خداوند انسان باید ذریابد كه “چیزی نیست و چیزی وجود ندارد.” هر چه می كند اشتباه و رنج آور اشت. هر چه می خواهد، هر چه می اندیشد، همه حركاتش انحراف است و به بیماری و مرگ می انجامد.
در این مقطع از حركت، انسان باید با گفتار، عمل، حالات و رفتار خود به همه چیز اعتراف كند. اعتراف صرفاً كلامی، نه كافی است و نه كارساز. در این مرحله با همه وجود خود می بایست به نادانی و نا توانی و ضعف، گناه، انحراف، اشتباه و گمراهی خود اعتراف كنید. فرد وقتی بیدار شد،اعتراف می كند كه اگرتا حالا در این منزل آتش و نابودی مانده، در خواب بوده، حالا كه بیدار شده دیگر نمی ماند…
در گام اول هدایت، باید تسلیم شویم، كاملاً تسلیم شویم. همه چیز را در اختیار و در دسترس نجات دهنده قرار دهیم، به او اعتماد كنیم و كار نجات را به او بسپاریم…
چگونه ممكن است اعتراف انسان، كامل باشد؟ چه وقت گفتار انسان درست و صحیح است؟
هنگامی كه اعتراف ما از روی درك و مشاهده كامل باشد، صحیح و مورد پذیرش است. اعتراف كلامی به تنهائی ارزش چندانی ندارد. قدم اول، درك و مشاهده كامل است. این كامل بودن و فهم و هوشیاری بسیار حائز اهمیت است. اگر درك ناقص باشد، عمل ناقص است. عزم، جزم نمی شود. اعتراف كامل نبوده و خروج از وضعیت فعلی ممكن نیست…
در حركت اول باید درك كنید و بفهمید، تفكر كنید و ببینید. به خود بیائید تا خود را دریابید… هر چیزی علامتی دارد. كسی كه می فهمد این فهم و ادراك از عمل او، حالات و رفتارش و از تغییراتی كه در زندگی اش پدیدار می شود معلوم می گردد. شعار دادن، نشانه فهم نیست. هر ادراكی، خود به خود، تغییر و تحولی را ایجاد می كند. اگر درك كامل باشد، تغییر كامل و اگر ناقص باشد، تغییر هم ناقص است. اگر این تغییر كامل و این تغییر مسیر حركت پدیدار شد، می توانیم بگوئیم گام اول طی شده…
مقطع اول هدایت الهی، باز كردن چشم هاست. باید چشم ها را باز كنیم تا ببینیم و گوش فرا دهیم تا بشنویم، آنگاه درك كامل حاصل می شود و به دنبال این درك كامل، توقف كامل و حركت متعالی… وقتی متوجه شدید كه در اشتباهید، و در مسیر گمراهی و هلاكت حركت می كنید، دیگر به حركت خود ادامه نمی دهید. اگر واقعاً متوجه شده باشید، پس متوقف می شوید. همه ابعاد زندگی، لحظه ای سكون مییابد. كاملاً بی حركت، برای لحظه ای. این توقف كامل، قدم اول تعالیم الهی است. اینجاست كه می فرماید: بایست و بدان كه من خدای تو هستم…
تا كنون حركت زندگی شما از سنخ معینی بوده، از سنخ تاریكی و منیت. برای شروع یك حركت متعالی، كه به زندگی متعالی منجر شود، نمی شود حركت قبلی را بگیرید و به حركتی جدید، به حركتی متعالی تبدیل كنید. این طور فقط می توانید خود را فریب دهید و راضی كنید. تاریكی به نور بدل نمی شود. حركت قبلی كه از جنس تاریكی و منیت بوده، شاید به ظاهر شكل و شمایلی نوین و الهی به خود بگیرد، اما این تنها ادا در آوردن و نمایش بازی كردن است. حركت شیطانی با حركت الهی سنخیت ندارد و قابل تبدیل به آن نیست، هر چند بیشتر انسان هائی كه ظاهراً هدایت شده اند، به این عمل احمقانه و خود فریبانه اقدام كرده اند.
برای این كه حركت تاریك و خود پرستانه جای خود را به حركت عاشقانه و الهی بدهد، تبدیل و تظاهر راه حل نیست. لحظه ای توقف كامل كفایت می كند. باید كاملاً متوقف شوید. همه چیز باید برای لحظه ای متوقف شود. تنها “لحظه ای ایست كامل” كفایت می كند. قدم اول زندگی متعالی ایست كامل است. عمری در جهت دور شدن از معشوق دویده اید، حالا در بین راه متوجه می شوید كه دارید دور می شوید. اگر واقعاً بفهمید و متوجه شوید، ایمان بیاورید و یقین كنید، می ایستید، سپس بر خلاف جهت قبلی دویدن را شروع می كنید. اما اگر در طول دویدن و دور شدن خوب تفكر نكنید و كاملاً متوجه نشوید، دچار شك و تردید خواهید شد. گاهی تند می روید و گاهی به چپ و گاه به راست یا مارپیچ می روید، اما اغلب به دور خود می چرخید.
نظرات، دانسته ها، برداشت ها، قضاوت ها، و تصمیمات شما به رویاهای در خواب می ماند. توهم است. اندیشه و احساسات دروغین است زیرا وقتی از خواب بیدار شوید، و به یاد رویاهای تان بیفتید، متوجه می شوید كه همه این رویاها، همه چیزهائی كه می دانید، همه نظرات و تصمیمات تان اشتباه و غلط بوده، هر چند كه ظاهرشان خوب یا بد بوده است. رویا، رویاست. چه ظاهراً خوب باشد، چه بد…
گام نخستین ظهور الهی و بازگشت به خداوند، این است كه آگه شویم همه ذهنیاتمان اشتباه و غلط است، واقعیت ندارد. بلكه رویاست. توهم و تاریكی است. وقتی فرد این واقعیت را درك می كند كه از خواب بیدار شده باشد. وقتی كذب و نادرست بودن نظرات و برداشت ها آشكار شد، آنگاه از همه آن ها رها می شوی. در بند نیستی، از آن ها دست می كشی، معتقد نیستی كه چیزی درست یا غلط است . اصلاً مطمئنی كه “چیزینمی دانی” و این گونه شعور الهی جاری خواهد شد… وقتی فهمیدی كه همهتصمیمات و قضاوت هایت پایه و اساسی دروغین دارد، پس می پذیری كه خودش هم دروغ و نادرست است. بنابراین در اولین قدم با این درك كامل، انسان از هر گونه قضاوت و تصمیم گیری دست بر می دارد.
ذهن خود به خود ساكت می شود. زیرا فهمیده كه همه این قیل و قال ها دروغ و رویاست. این سكوت كامل، شروع هدایت است…
آنگاه كه نادانی و جهالت خود را دیدی، به سوی دریافت دانش حقیقی، به سوی اسرار الهی روان می شوی.به شدت و با اشتیاقی آتشین،جویای اسرار می شوی. ذهن و قلبت نرم و پذیرا می گردد. آن وقت كاملاً برای دریافت تعالیم اسرار، آماده و مهیا هستی. خود را در اختیار استاد حق قرار می دهی، پیام الهی و رهنمودهای معلم الهی را كاملاً می پذیری. بدون هیچ شك و تردیدی. زیرا شك و تردید، تعارضی است میان آنچه می دانیم و آنچه قرار است بدانیم ولی وقتی متوجه شدی كه چیزی نمی دانی، هر گونه تعارضی از میان می رود و ایمان می آید. این ایمان نقطه آغاز است…
تسلیم بودن سكوی پرش است. پرشی به دریای بی كران الهی. مرحله اول پرواز این است كه تسلیم باشیم. یعنی از روی سكوی پرش، به جانب دریای بی كران حق، شیرجه بزنیم. مرحله دوم رها شدن در آسمان، از سكوی پرش، تا دریاست. مرحله سوم،غرق شدن در دریای و یكی شدن با آن است… چه كسی تسلیم است؟ آن كه با چشمان خود می بیند كه همه تصمیمات و قضاوت هایش اشتباه و نادرست هستند. چون هر حركتی كه از جانب “من” باشد، زیان بارتر و گرفتار كننده است. هر حركتی چه در درون و چه در بیرون. بنابراین به شعور و قدرت هدایت كننده، در برابر جریان الهی تسلیم می شود. نه فقط با اعمال و گفتار، بلكه با ذهن و قلب خود…
باید خود را به هدایت كننده و روح خدا بسپاریم.خود را در اراده او رها كنیم. زیرا او از خود اراده ای ندارد. اراده او، اراده خالق متعال است. به نجات دهنده ایمان داشته باشیم و پذیرای او شویم. به طوری كه نظر او نظر ما، اراده او اراده ما، و میل او، میل ما باشد. در این حالت خود به خود به مرحله دوم وارد می شویم…
مادری بود کودکی داشت. کودک، معشوق مادر و خود عاشق او. آغوش مادر برای کودک، بهشت حقیقی بود. بی نیازی و آرامش محض. روزی مادر دست به امتحانی بزرگ زد. “کودک از مادر جدا شد.”در این تنهایی و دوری از مادر مهربان، کودک با مسائل و سختیهای بی شماری مواجه شد. بیمار شد. ذهن و قلبش بیمار و جانش رنجور گشت. اظطراب، افسردگی، ضعف و ناتوانی، ترس و یاًس، وجودش را در بر گرفت. این چشمها دیگر از دیدن مادر محروم بودند پس بیمار شدند و به درستی نمی دیدند. گوشها دیگر صدای مادر را نمیشنیدند پس توان درست شنیدن را از دست دادند. این قلب از شدت بی غذایی، انگار هلاک شده بود. غذای قلب کودک محبت و نوازشهای مادر بود…دهها مشکل و بیماری، وجود کودک و زندگی او را احاطه کردند. وحشت تاریکی، آنجا که دیگر نور مادر نبود، او را مضطرب و هراسان کرده بود. حالا دیگر زندگی اش به جهنمی واقعی تبدیل شده بود. کودک با هزار مساًله و ناراحتی گریبان گیر است. اما فراموش نکنیدکه ریشه و علت اصلی همه این ناراحتیها و همI این دردها “دوری و جدایی” از مادر است… انسان دارای مشکلات و متعدد و گوناگونی است اما ریشة همةI این مشکلات یکی است و آن خلاء درونی خالی از خالق است. حالا مادر به امتحانات کودک میافزاید، کودک ادعای عشق به مادر را داشت. ادعا میکرد که فقط و فقط او را میخواهد و تنها آرزویش بودن با اوست. اکنون او دور از مادر است. اگر عزم خود را برای بازگشت به مادر جزم کند و هر لحظه به او نزدیک شود، ادعای عشق او حقیقت است و الا… بنابر این مادر مهربان، دو نفر رابرای امتحان کودک محبوبش نزد او فرستاد. یکی “روح خدا ” و دیگری “شیطان”. دو طبیب که درمان یکی شفا میبخشد، وصل میکند و باز می گرداند و طبابت دیگری هلاک و نابود، دور و دورتر مینماید. این یکی نامش شیطان است. شیطان شروع به طبابت میکند، در واقع تخریب و نابودی را آغاز میکند. بیچاره کودک اعتماد میکند و خود را در دسترس این طبیب دروغین قرار میدهد. ماًموریت این پزشک دروغین این است که تمام سعی و کوشش و همة حیلههای خود را بکار گیرد تا بلکه این کودک را از مادر دورتر کند و وجودش را از حضور و یاد مادر خالی تر. او میخواهد هر طور که شده مادر را که تنها هدفزندگی کودک است، از یاد او ببرد. حتی اگر شده به انکارش بپردازد. قصدش این است که به هر شکل ممکن مانع از بازگشت کودک به آغوش مادر گردد. پس میپرسد: ای دشمن اصلی من که به جانت نزدخداوند قسمخوردهام، ای منفورترین موجودات در نظرمن، بگوببینم مشکلت و بیماریت چیست؟… پس شروع به نوشتن نسخهٔ هلاک کنندة خود میکند. میگوید برای اینکه این کودک سالم شود باید “مادر را از یادش ببرید” او نباید رنج تنهایی و دوری از مادر را حس کند. پس “مشغولش کنید”. دهها بازی و اسباب بازی تجویز میکند. شیطان میگوید: این انسان را با هر وسیلهای و هر طور که شده، مشغول کنید تا خود را و خدای خود را فراموش کند. بازیها شروع میشود. بازیهای عاطفی، رقابتی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، فردی و جمعی. دامهای جنس مخالف، درس و دانشگاه، رادیو و تلویزیون، همسر و فرزند، مواد مخدر، الکل، همرنگ شدن با جماعت، مد روز، رفیق نارفیق، جنگ و خشونت، تکنولوژی و دیگر اسباب بازیهای نابود کننده. اما شاید با وجود همة این بازیها و اسباب بازیها شاید کودک ظاهراً مادر را فراموش کند. ولی روح و جانش روز به روز بیمارتر و رنجورترمیگردد. و این درد روح و جان، بر زندگی کودک سایه میاندازد. زندگی سرد و بی روح میشود، نه آبی، نه سبز، نه سفید، بلکه زندگی به رنگ خاکستری، مانند خاکستر میشود… شاید گاهی لبخندی بر لبان کودک دیده شود اما این لبخند مرده است. لبخندی که از ناله و فغان او غم انگیزتر است. این نوع درمان، کودک را روز به روز بیمارتر و رنجورتر میکند. او کم کم به لاشهای متحرک مبدل و وجودش به گوری بدل میشود. بوی تعفن در جای جای زندگیش به مشام میرسد… اشتهای کودک نامتعادل شده، اضطراب در وجودش ریشه دوانده، بدنش ضعیف شده، چشمش کم سو و وجودش بی تحرک میگوید: ببریدش پیش دکتر تغذیه، روان پزشک، نه درمانش این است که ورزش کند، نه، این بچه تا ازدواج نکند بچة خوبی نمیشود، اگر به اندازة کافی پول داشتی خوشبخت میشدی و همة مسائلت حل میشد…و البته دهها درمان دیگر. اینها داروهای مشابه است. اگر داروخانه داروی مورد نظر شما را نداشته باشد، ممکن است طبیب مشابه اش را تجویز کند… حالا به سراغ طبیب الهی میرویم، روح خدا. روح الهی. ببینیم او چه میگوید؟ کلام او کلام خدا و نظرش نظر خالق متعال است. او میفرماید: “از آنجا که ریشة همة مسائل و مشکلات یکی است، درمان هم یکی است نه چند تا.” درمان، ساده است. از آنجا که همة بیماریها و ناراحتیها از جدایی و دوری سرچشمه میگیرد “پس باید این کودک به مادرش نزدیک و سرانجام به او وصل شود.” کودک اگر رنج تنهاییش را فراموش کند دیگر به سوی مادر نمیرود. اگر در وجود مادرش تردید کند دیگر به جستجویش نمیپردازد… روح خدا به جای این همه تجویزات متعارض و متناقض که نتیجهای جز هلاک کردن ندارد، فقط یک توصیه دارد و آن این است: “باز گرد.” “هر چه بیشتر به او توجه کنی، نزدیک تر شدهای. عشقت را نسبت به مادر آشکار کن، تا مادر خود به سوی تو آید.”صدو بیست و چهار هزار پیامبر آمدند تا این را بگویند. در نسخة طبیب حقیقی، آدرس خانهٔ مادر هم وجود دارد. این آدرس همان مسیرهدایت الهی (تعالیم الهی) است. همان تعالیم مقدس حق…. وقتی هدایت کننده روح خدا باشد، وقتی راهنما، انبیاء و اولیاءالهی باشند، سرانجام، این فصل به وصل و این دوری به نزدیکی مبدل میشود… حالا کودک به خانة مادر، به آغوش او بازگشت. آیا دیگر مسئلهای وجود دارد؟ آیا در کنار مادر، دیگر به چیزی نیاز دارد؟ آن همه اضطراب و رنج و ناراحتی کجا رفت؟ آن همه آرزوها و هوسها کجاست؟ اینها بهشت است. بودن با مادر یعنی آرامش محض، یعنی سرور لایتناهی، این همان رهایی است. اینجا همة خوبیها و شادیها خود به خود است، نیازی نیست که برای آن تلاش کنی و یا سعی در آشکار کردنش نمایی، وجود مادر سرچشمة همة خوبیها و لذت هاست. پس بهشت حقیقی را دریابید که جز نزدیکی به خداوند و وصل به او نیست.
منیت پلید، دارای ابعاد مختلفی است. مانند اژدهایی که هزار سر دارد. از هر طرف به آن حمله کنی، از جوانب دیگری تو را در بر میگیرد. بازیهای بسیاری و مکرهای مخوف و پیچیدهای دارد. منیت تاریک و پلید، از روح شیطانی که مکارترین و فریبنده ترین موجودات عالم است، تعلیم میگیرد. و در راستای القائات آن عمل میکند. بنابراین به این سادگیها و با این روشهای معمول از میان نمیرود. نفس شیطانی گاه تا اعماق ذهن انسان ریشه دوانده است. بنابراین حتی اگر هم ظاهراً فردی موفق بهزدودن آن در سطح ظاهری شود، نباید از فعالیت فاسد کنندة آن در درون غفلت کند. چطور میتوان این اژدهای هزار سر را نابود کرد تا آن مرغ الهی، آشکار و متجلی گردد. آیا صرفاً با سعیوتلاش شخصی میتوان به از میان برداشتناش پرداخت؟ خیر، این امکانپذیر نیست. منیت شیطانی به قدری قدرتمند، مکار، خطرناک، مخوف و پیچیده است که در طول زندگی میتواند انسان تنها را بارها و بارها مجروح کرده و به دام اندازد و هلاک کند. اما خود آسیبی نبیند. ریاضت، عبادت، سعی و تلاش و تمرین همة اینها بدون وجود عشق الهی و حضور خداوند بی فایده و حتی خطرناک است. برای نابودی منیت شیطانی این عصارة مکر و فریب و این معجون دروغ و نیرنگ، یگانه راه، پیروی از جریان هدایت الهی و تسلیم در برابر روح خداست. قدرت و شعور بی کران و عظمت الهی روح خداست که قادر به از میان برداشتن این اژدهای هزار سر است. تغذیه از جریان حقیقت و از نور خداوند برای منیت پلید شیطانی مانند سم و زهر است. بدون شک آن را از پا در میآورد.
به نام خدا، به نام مرگ نیست، به نام زندگیست. به اسم زنده و زندهکننده است. «هوالحی و هو لایموت». اگر انسان دست به ویرانی زد، کار او نمیتواند به اسم پروردگار باشد. پس اگر کسی به واقع گفت به نام خدا، او باید به زندگی دامن زند و حیات را گسترش دهد. اگر نتیجه تلاش او نابودی باشد، شروع تلاشش به اسم خدا نبوده …
از طریق اسم خداوند، میتوانید به او متوسل شوید و به توسل برسید.
و این بهترین طریقه پیوند با خدا و ارتباط با اوست. اسم پروردگار، شایستهترین و بهترین واسطه انسان تا خالق خویش است.
وقتی میگوییم «به نام خدا»، میبایست با این حرکت بزرگ هماهنگ شویم. اسم بردن از خدا و شروع کردن به نام او، شرایط جدیدی را ایجاب میکند که اگر این شرایط محقق نگردد، گوینده نام پروردگار، چه بسا فقط لبهای خود را جنبانده باشد. ادعا کردن، تمام واقعیت نیست. ادعای واقعی میتواند قسمتی از واقعیت باشد، اما هر اظهاری نیاز به افعال و اوضاع و احوال خاص خود دارد. اگر کسی گفت به اسم خدا، اما دو دستی به کار خودش چسبید، ترسید، حرص زد و هراسناک شد، او به اسم خدا شروع نکرده بلکه کلمهای مثل کلمات دیگر را زمزمه کرده است …
وقتی انسان میگوید «به نام خدا»، این بدان معناست که گفته است من تسلیم و خدمتگزار پروردگار عالم هستم. یعنی این جهان پادشاه بزرگی دارد و من کارگزار و بنده آن فرمانروای یگانهام. بنابراین، با وجود این نام، دیگر او نمیتواند برای خود یا سرِخود عمل کند، بلکه همه اعمال و حرکات او برای خداوند و در جهت تحقق اراده آن فرمانروای بزرگ است. پس وقتی گفت به اسم خدا، دیگر نباید از کسی یا چیزی بترسد. نباید برای کسی جز ربّش تلاش کند. نباید از نتایجی که در پی عملش حاصل میشود زیادی تحت تأثیر قرار گیرد، چون او کارگزار الهیست، کارش هم کار خداست. پس نتیجه هم هر چه که باشد، چه به ظاهر موفقیت و چه شکست، هر دو توفیق الهیست.
بنابراین در چنین شرایطی، نباید از آن فرد و از آن شیوه آسمانی که بکاربردن اسم خداست، انتظار خاصی داشت. باغبان از گفتن کلمه دانه نمیتواند انتظار آن را داشته باشد که به درختی پر محصول برسد، بلکه او باید زمین را آماده کند و شخم بزند؛ دانه را در دست داشته باشد و در زمین بکارد؛ از دانه مراقبت کند و شرایط را برای به ثمر رسیدنش مهیا کند. آنگاه او میتواند بگوید دانه را کاشته، پس منتظر درخت و میوهها و محصولات آن است.
اسم خدا هم مثل همین دانهایست که باغبان باید آن را بکارد. با گفتن کلمه عسل، دهان از عسل پر نمیشود و به صِرف اسم عسل، انسان از عسل نمیخورد.
اسم خداوند کارساز است، قصدساز است، فکرها را به تحقق میرساند و خواسته انسان را عملی میسازد. اما این برای کسی نیست که صرفاً لفظ آن را بیان میکند بلکه این اثرات تعیینکننده، برای کسی است که آن را به راستی و درستی بکار میبرد. آن را مانند دانهای که باید در زمینِ آماده کاشته شود و از آن مراقبت شود، بکارمیبرد.
کسی که میگوید «به نام خدا» او چگونه میتواند دروغ بگوید، بدی کند و به پلیدیها آلوده شود. چنین شخصی نه تنها حرمت و بزرگی پروردگار را رعایت نکرده است بلکه نام او را به بدی و پلیدی آلوده ساخته است. به ربّش که ربّالعالمین است، توهین و بیحرمتی کرده است. نمیشود گفت به اسم نور، تاریکی برقرار شود.
و نمیتوان به نام خداوند سبحان بدی کرد، به اسم پروردگار عادل، ظلم کرد، به اسم او که یگانه حقیقت عالم است، دروغ گفت و با دروغ عمل کرد…
وقتی میگویی به نام خدا، با ترس و وحشت عمل نکن. با نام قادر متعال قوی باش. تو او را طلبیدهای، پس اگر او به سویت آمده، از قوتش، قدرت گیر و قوی باش.
اسم خدا از هر قدرتی بزرگتر و از هر نیرویی قویتر است، بلکه با وجود آن هیچ قدرت دیگری وجود ندارد. نام پروردگار جهان غیر قابل مقایسه با توان هستهای و فوق هستهای است، ولی همین نام بزرگ، برای کسی که وفادارانه و به راستی آن را بکار نمیبرد، چه بسا از یک مورچه هم ناتوانتر باشد و نتواند کاری را که از یک مورچه برمیآید، به انجام برساند. اما وقتی که اسم خدا وفادارانه بیان شود، همه عالم و همه قدرتها و همه خواستهها، در برابر آن، از یک مورچه هم کوچکتر و ناتوانترند.
اعتماد داشته باشید، اما نه اعتماد به نفس، که این نوع اعتماد غالباً چیزی ساختگی و توخالی است. به جای اعتماد به نفس خود، به اسم خدا اعتماد داشته باشید. به «اصل خود» که خداست، مطمئن باشید، نه «نفسی» که متلوّن و متغیر و به شدت ضعیف است…
وقتی میگویید به نام خدا، نشانه آن این است که خدا با شما باشد. اگر نیست و حضورش در کارتان آشکار نیست، پس هنوز به واقع نگفتهاید به اسم خدا. اگر خدا با انسان باشد، این بودن، نشانها و نشانهها دارد. نشانه حضور خدا چیست؟ نور است، شفا و برکت است، قدرت و توفیق است، بخشش و محبت است، حمایتی عظیم و پشتیبانی شدید است…
اگر پروردگار متعال را به نامش بخوانیم، او میآید و در کنار ما قرارمیگیرد، «هو معکم اینما کنتم» و میفرماید: «بگو من نزدیکم و به دعای دعاکنندگان پاسخ میدهم». اسم خدا را دریابید، زیرا آن حلقه ارتباط و اتصال به خداست. هر گاه انسان به این حلقه سرّی مجهز شود، ارتباط او با خداوند برقرار شده و اتصالش حتمی میشود…
برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
(انتشار اول در كتاب «تفاسیر بسم الله الرحمن الرحیم و معانی آن از دیدگاههای مختلف» )
این یکی از اساسیترین درسهای خداوند است که کارها را با نام خداوند آغاز کنید. اگر کاری به واقع به اسم خدا شروع شود، فارغ از نتیجه آن، این حرکتی است به سوی رستگاری و تعالی انسان…
و این مسلم است و بر اساس کلام خداست که آنچه به نام خداوند خواسته شود، به تحقق میرسد. خواستهای که به نام خداست همان دعاست. درخواستی است که به آفریدگار عرضه میشود، حتی اگر مستقیماً و آشکارا از خداوند طلب نشود.
خداوند زنده میفرماید: «بخوانید مرا تا پاسختان دهم».
این همان معناست که اگر چیزی را به نام خداوند بخواهید، مستجاب میشود. این از وعدههای مکرر و مؤکّد پروردگار است و آن را تقریباً به همه انبیاء خود متذکر شده است.
اما واقعیت عینی و تجربه مردم جهان این است که آنها به ندرت توانستهاند چنین وعدهای را شاهد باشند. در این زمان هم، اگر همة مردم این دنیا چیزها را از خدا و به نام خدا بخواهند، انتظار واقعی این است که احتمالاً دعای تعداد بسیار اندکی از آنان مستجاب خواهد شد.
مسئله چیست؟ مشکل کجاست؟ آیا تناقضی در کار است؟ اشکال در کار انسان است یا در کار آنکه از هر نقص و ناتوانی و ناراستی مبراست؟…
مسئله این است که انسان عموماً نام خدا را به کار نبرده است و الاّ کار او همیشه شاهکار میبود. او واقعاً به اسم خدا نخواسته است، زیرا در این صورت دعایش همیشه مستجاب بود. انسان غالباً بر اثر توجه به ظاهر، از باطن غافل شده و مغز و هسته را فدای پوستة آن نموده است. در طول تاریخ، هر گاه او بیش از اندازه به قال مشغول شده، از حال محروم شده. بیان اسم خدا هم همینطور بوده. به همین دلیل مردم این دنیا عموماًٌ نتوانستهاند قفلهای انسان و جهان را به آن بگشایند. اما همان اندکی که از طریق اسم خدا قفلگشایی کردهاند و کارهای بزرگ را به انجام رساندهاند و عظمت و قدرت خدا را آشکار کردهاند، سندهای محکمی از به تحقق رسیدن وعده پروردگارند…
باطن «ادعونی استجب لکم» چیست؟ معنای «کارها را به نام خداوند شروع کنید» چیست؟
به نام خدا، یعنی فقط به اسم خدا نه جز خدا. خداوند شریک ندارد و شریک هم نمیپذیرد، بنابراین وقتی که خوانده میشود، اگر اسم او آلوده به شرک باشد، او به دعای دعاکننده توجه نمیکند. به نام خدا یعنی فقط از خدا، فقط برای خدا و فقط به اتکاء خدا بخواه. پس اگر قدرت موهوم دیگری در نظر تو بود، اگر جز خدا اتکاء دیگری داشتی، به نام خدا نخواستهای، پس کار تو شاهکار نیست و دعای تو مستجاب نمیشود. وقتی میگویی به نام خدا، باید منکر هر نیرو و حرکتی جز آنچه از خداست باشی. یعنی حال تو «لا حول و لا قوّه الاّ بالله» باشد. وقتی گفتی «بسم الله»، این در صورتی کارسازی میکند که درون آن پر از توحید و یگانگی باشد، در آن «لا اله الا الله» نهفته باشد. اگر تو قائل به این بودی که در عرض خواست خداوند، خواست انسان هم به انجام میرسد، دعای تو از استجابت به دور است. این شرکآمیز است و با «به نام خدا»، تناقض دارد. وقتی در کنار پروردگار متعال، چیزی قرار دادی یا با وجود اراده و قدرت او، قائل به خواست و نیروی دیگری هم بودی، دعای تو اینطور ترجمه میشود: به نام خدا و به نام این و به نام آن.
وقتی از پادشاهی بزرگ اینطور خواستی که ای پادشاه، من از شما و از سرباز شما و از خدمتکار شما میخواهم برایم چنین کنید، تو اساساً از پادشاه نخواستهای، چون اگر پادشاه رامیشناختی اینچنین توهینآمیز او را خطاب نمیکردی. در چنین شرایطی میتوان انتظار داشت که پادشاه به جای آنکه خوشحال شود، ناراحت شده باشد. چگونه میتوان پادشاه را همسطح و برابر سرباز و خدمتگزار او گرفت و اینطور خطاب کرد. به احتمال قوی پادشاه دانا، در برابر چنین درخواستی تو را به همان سرباز و خدمتکار واگذار خواهد کرد و میگوید: «برو از همانها بخواه، زیرا من یکتا و یگانهام و شریکی ندارم. در برابر قدرت من هیچ قدرت و مقاومتی وجود ندارد. اگر چیزی بخواهم، به انجام میرسد و احدی قادر نیست خواسته مرا تغییر دهد یا در برابر آنچه میخواهم چیز دیگری بخواهد».
«بسم الله»؛ به نام خدا، یعنی نه به نام هیچ کس جز خداوند زنده و حاضر. یعنی به نام یکی. به اسم «الله» ای که احد است، «قل هو الله احد». به نام یکی، نه به نام دو و سه و چند. به نام خدا، یعنی به نام «الله» نه به نام فرزند و همسر و دوستان؛ نه به نام مقامات و قدرتمندان، نه به نام این و آن، فقط به اسم خدا. چنین «بسم الله» ای قادر است جهان را دگرگون کند، تحول بیافریند و کیمیاگری کند. اگر، هم قدرت خدا در نظر تو باشد و هم نیروی زَر و هم زور زورمندان، تو دیگر نباید بگویی به نام خدا؛ چه بسا اینطور به پروردگارت توهین کرده باشی.
به نام خدا یعنی به نام یگانه حق، پس یعنی نه به نام پول و دروغ، نه به اسم انسان و نه به اسم جهان، تنها به اسم آفریدگار جهان. «بسم الله»، یعنی به نام خداوندی که همه چیز تسلیم و مسخّر اوست و وقتی تو این را گفتی نباید از کسی جز خدا بترسی، نباید جز به او امید داشته باشی و انتظارت متوجه جز او باشد. اگر اینچنین گفتی به نام خدا، کلام تو دعا خواهد شد و دعای تو فیالحال مستجاب میشود. اگر صادقانه گفتی «بسم الله»، کلام تو از قدرت الهی پر خواهد شد و چه چیزی است که بتواند در برابر چنین کلامی مقاومت کند. کدام خواسته است که با چنین قدرتی به تحقق نرسد و کدام انسان است که از این راه تعالی نیابد و رستگار نشود. اسمی که اینطور بیان شود رمز ارتباط با خداست و اگر رابطه انسان با پروردگارش برقرار شود، وقوع هر اتفاقی امکانپذیر است. اسم خدا مانند دست خداست، «یدالله» است. اگر کسی دستش به خدا برسد، اگر دست کسی در دست خدا باشد، او برخوردار از قدرت خلاق و آفریننده خدا خواهد شد. چنین دستی به اذن خداوند قادر به هر کاری است، زیرا برخوردار از قدرت نامحدود الهیست.
برگرفته از كتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
(انتشار اول در كتاب «تفاسیر بسم الله الرحمن الرحیم و معانی آن از دیدگاههای مختلف»)
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»، به نام «الله» ای است كه عاشق است و معشوق است و خود، حقیقت عشق است. عاشق، میفهمد كه عاشق چه میگوید و اگر انسان عاشق نباشد، معنای كلام خداوند پر محبت را درك نمیكند…
قرآن را با وضو باید گشود. ظاهر این وضو كار همگان است، اما باطن آن، كار نوادر زمان است. برای ورود به قرآن، باید با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» وضو كرد و الاّ ورود به قرآن ممكن نیست. وضوی ظاهری با آب است و وضوی باطنی با عشق است. باید روح را با عشق شست تا بتوان به درون قرآن راه یافت و عمق قرآن را یافت. باید به صفت رحمن و رحیم موصوف شد تا به ادراك وصفی كه قرآن از خدا و حقیقت و زندگی دارد، نائل شد. شستن دست و صورت كافی نیست، شستن روح، ضروریست و برای طهارت روح، آن را باید با عشق شست، با محبت. و محبت حقیقی نیست مگر آنكه ناشی از پرستیدن خدای محبت باشد…
روحی كه آلوده است، روحی كه انباشته از كینه و نفرت و بدخواهی است، امكان راه یافتن به قرآن و عمق اسلام را ندارد. چون قدم آغازین را كه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» است، واقعاً برنداشته.
پس مسلمانی حقیقی را باید با تخلیه و طهارت روح آغاز كنید. باید از نفرتها خالی شوید و از نور مهربانی برخوردار گردید. آنگاه اسلام و قرآن در معرض فهم شماست و مسلمانی حقیقی، تجربهشدنی است. وقتی نور بیاید، تاریكی بیرون میرود…
در مثال، در آن كوه غاری هست كه همة گنجهای عالم در آن گنجانده شده. درون غار پر است از مسیرها و دالانها و دهلیزها. در هر نقطة این غاری كه انتهایش نامعلوم است، قسمتی از این گنج بیپایان قرار داده شده. برای ورود به غار، باید سنگی كه جلوی آن است كنار برود. «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، اگر به درستی و به راستی بكار برده شود، اگر خالصانه بیان شود، باعث ورود به این غار پر نور و پر گنج میشود. اما اگر صرفاً قیل و قال باشد، سنگی كه ورودی غار است تكان نمیخورد و غار باز نمیشود. اكثریت مسلمانان و اغلب مردم، تا درِ غار رفتهاند و اما هرگز به درون این غار نورانی، كه در آن هزاران خورشید هست، وارد نشدهاند. آنان قرآن را از پشت دیوارهای صخرهآسا دیدهاند، پس آنچه از آن دارند، تصوراتی از آن است، نه قدرت نهفته در آن، نه نور عظیمی كه در آن جریان دارد، نه شعور فراگیر و كاملی كه در آن موج میزند…
هر كسی كه از قرآن گفت، الزاماً از قرآن نیاموخته. هر كسی كه قرآن را میخواند، قرآن را نمیخورد. قرآن را باید به روح خوراند. آیات آن را باید خورد و هضم كرد و جذب كرد. روح را باید با آن تغذیه كرد. روحی كه اسماءالله در آن نهفته است. اگر قرآن به روح خورانده شود، دانههای اسماء؛ كه اسرار زمین و آسمانهاست، در روح انسان میروید. برای اینكه چیزی را بخوری، باید ابتدا آن را از راه دهانت به درون بدنت برسانی. گشودن دهان روح برای فهم قرآن، مانند باز شدن درِ آن غار است كه با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» میسر میگردد. كلید اولین قفل قرآن، «بسم الله الرّحمن الرّحیم» است. حرف زدن دربارة كلید، به معنای داشتن كلید و امكان گشودن قفل نیست. باید این كلید را داشته باشی تا قفلگشایی عملی شود. باید كلید را به كار ببری تا قفل باز شود. داشتن كافی نیست، بكار بستن لازم است. محبتی كه شامل حال دیگران نشود، بخششی كه آشكارا عمل نكند، نه محبت است نه بخشش. پس گفتن «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، وقتی راهگشاست كه در زندگی تو آشكار شود. خیر و خوبی تو به همگان برسد. بخشش تو شامل حال نیازمندان به آن شود. این همان بكار بستن كلید است. مهربانی تو وقتی واقعی است كه تو عملاً به خدا محبت داشته باشی، عمل تو این را نشان دهد و واقعاً به مخلوق خدا محبت كنی…
برگرفته از كتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
اسلام دین محبت است. دین صلح و بخشش و پیوند است… این را جزء به جزء شریعت اسلام میگوید و بلكه فریاد میزند. «بسماللهالرّحمنالرّحیم» یكی از اجزاء بنیادی اسلام و قرآن است. اگر به همین یك جزء توجه كنید، همه اسلام را در آن خواهید یافت و تمام پیام قرآن را درك خواهید كرد. كتابی كه تقریباً همه سورههایش با «بسماللهالرّحمنالرّحیم» شروع میشود، خود به وضوح این پیام را میرساند و محتوا و جهت اصلی آن محبت و بخشندگی است. در یك مورد هم كه با «بسماللهالرّحمنالرّحیم» شروع نشده، در جای دیگر آن را دو بار آورده است… چرا سورههای قرآن اینطور شروع میشود؟ چرا با كلام دیگری آغاز نمیشود؟ دلیل تكرار پی در پی این آیه عاشقانه چیست؟ همین نشان میدهد كه خدایی كه اسلام از آن میگوید، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز دیگر، مهربان و بخشنده است و چنین خدایی، از مؤمنان به خود، انتظار مهربانی و بخشودن دارد. تأكید قرآن و اسلام بیش از هر چیز، آن است كه ای مردم محبت را دریابید و مهربانی كنید و الاّ چرا همه پیامهای خود را با عبارت به نام خداوند بخشنده و مهربان آغاز میكند. چرا جمله دیگری، آغازكننده نیست. قرآن با جمله به نام خداوند انتقامگیرنده، به نام خداوند متكبر و به نام خداوند عادل شروع نشده، پس خدایی كه در دل آیات قرآن نهفته است، در اول و آخر مهربان و بخشنده است. اگر هم صفت دیگری دارد، این ویژگی او حالتی است از محبت بیپایانش.
خداوند عادل است، اما بخشش خود را بر عدالت خویش برتری میدهد. حسابگر است، اما داوری و حسابگری او تحتالشعاع بخشش لایزال اوست…
اما رحمن و رحیم به این معنا نیست كه خداوند مجازات نمیكند. وقتی پدر و مادری فرزند خود را دوست دارند، این محبت را همیشه به یك شیوه به او نشان نمیدهند. گاهی به او مستقیم محبت میكنند، مستقیماً به او هدیه میدهند. اما گاهی لازم است این مهربانی، شكل دیگری به خود بگیرد. وقتی والدین میبینند كه فرزندشان در معرض خطر قرار دارد، اگر این فرزند با نرمی و مهربانی متوجه شد، كه تبعیت میكند و از خطر خلاصی مییابد، اما اگر گوش نكرد، به خاطر خودش، به خاطر محبتی كه والدین به او دارند، با سیاست و اگر نشد، با قدرت با او رفتار میكنند. اما این قدرت خشونت نیست، این عین محبت است. این اجبار ظاهری، باطنی جز توجه و دلسوزی والدین ندارد. خشم و مجازات خدا هم شبیه همین است. عذابی كه خداوند متوجه بنده خود میكند، تماماً محبت و رحمت است. مثل طبیب بسیار مهربانی كه میخواهد غدّهای كشنده را از بدن بیمار خود بیرون بیاورد. او به جراحی متوسل میشود، اما این جراحی، این عذاب كشیدن و رنج بردن، چیزی جز محبت نیست. پس خدای قهار، همان خدای رحمان است. قهر او همان مهر اوست. سیلی او، نوازشهای عاشقانه اوست. تلاش عاشق است برای نجات معشوق. برای بیدار كردن او و بیرون آوردنش از خواب مرگ و غفلت. عدالت خدا هم عین مهر و رحمت اوست. پدر و مادری كه فرزندان زیادی دارند، وقتی بخواهند همه فرزندان خود را محبت كنند، یكی از وجوه این محبت آن است كه اجازه ندهند آنها به یكدیگر آسیب برسانند، همدیگر را در خطر بیندازند و به حقوق همدیگر تجاوز كنند. اینجاست كه محبت، به شكل عدالت خود را آشكار میكند. خداوند عاشق، خداوند عادل میشود. این عدل عاملی است برای تحقق عشق و محبت خداوند، به همه مخلوقات خود…
پس عدلی كه اساس آن محبت نباشد، از سنخ عدل الهی نیست. خشم و قهری كه باطن آن رحمت و محبت نباشد، نه خدایی است و نه برای خدا. خداخواهانه نیست، نفسانی و خودخواهانه است…
«لاالهالاّهو»، یگانگی خداوند، پیامی است كه همه ادیان آسمانی بر آن تأكید داشتهاند. لكن هر دینی پیامهای اختصاصی خود را دارد. درست است كه اولین فریاد قرآن، «لاالهالاّالله» است، اما این فریادی است كه در ادیان و كتب نورانی دیگر هم، اگر تحریفات آنها را در نظر نگیریم وضوح دارد. پیام منحصر به فرد و اختصاصی اسلام بعد از «لاالهالاالله» كه پیام مشترك ادیان است، «بسماللهالرّحمنالرّحیم» است و این به بشر میگوید اسلام دین رحمت است، نه خشونت. اسلام آیین محبت است، نه نفرت. خدایی كه اسلام وصفش میكند عاشق است. عاشق مخلوق خود است و او عاشقترین است، «ارحمالراحمین» است و همجنس، همجنس میطلبد. كسی كه عاشق نیست، این خدا را نمیفهمد و بلكه از فهم و تجربهاش (كه خود الله اكبر فهمناپذیر است) بسیار دور است. كسی كه عاشق نیست قرآن را نمیفهمد. منظور آیات را در نمییابد. چون نخست میگوید: «بسماللهالرّحمنالرّحیم»، وقتی میگویی به نام خداوند بخشنده مهربان نمیتوانی با نفرت و بدی عمل كنی. اگر تو خدای مهربان را بپرستی، پس تو هم مهربانی. اگر الآن بگویی به نام خداوند بخشنده، اگر به راستی بگویی، پس تو هم اكنون بخشندهای. چون انسان شبیه همانی میشود كه آن را میپرستد و تسلیم اوست. اگر خدای تو رحمن و رحیم است و اگر تو واقعاً چنین خدایی را میپرستی، پس تو هم باید رحمان و رحیم باشی. مشت، نمونه خروار است و قطره میتواند از دریا خبر دهد. اگر تو مهربانی، پس معلوم است كه خدایی هم كه تو میپرستی مهربان است و اگر عدالت داری، پس خدایی كه تسلیم او هستی عادل است و اگر صفت خداوند تو، در تو نیست، پس به واقع «او» خداوند تو نیست و تو خود را در اختیار جز «او» قرار دادهای و جز «او» را شنیدهای…
برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»