من نهال باقری یکی از سخنگویان انجمن متفکران و محققان آزاد و از سخنگویان جمعیت الاهیون (اِل یاسین) در آمریکا هستم. یک علت مهاجرتم به آمریکا فشارها و ظلمهای نهاد روحانیت و وزارت اطلاعات ایران بر معلم ما، استاد ایلیا و پیروان ایشان بود. بیش از ۳۹۰۰ وبلاگ و سایت ما فیلتر شد، معلم ما ۴۰۰ روز در انفرادی و تحت شکنجههای مرگبار بود، بسیاری از دوستان ما به دلیل ارتباط با ایلیا زندانی شدند. و اخیراً مقارن با چهارمین دستگیری استاد ایلیا، وزارت اطلاعات فیس بوک مرا که به دلیل سخنگویی دارای نقش خاصی در اطلاع رسانی به پیروان ایلیا است، هک کرد و مطالب مورد نظر خود را منتشر نمود. در همین اثنا از ایران خبر رسید که دوباره موج دستبرد به ماشینها و محل زندگی افراد شروع شده و هدف اصلی کامپیوترها، حافظهها و هاردها و دستنوشتهها بوده است. اخیراً نیز کامپیوتر و هارد همراه مرا اما اینبار همزمان با ربایشهای ایران در آمریکا ربودند. علاوه بر ارسال پیامهای تهدید آمیز بارها اقدام به هک کردن پایگاههای اینترنتی ما و شخص بنده نمودند. از شما درخواست میکنم از حقوق و امنیت من دفاع کنید و به تجاوز آنان پایان دهید.
ماهها قبل از هک شدن و تجاوزهای سربازان گمنام! به پایگاههای اینترنتی BBC و کارمندان آن، فیس بوک اینجانب (نهال باقری) مورد هک و تعرض سربازان گمنام! قرار گرفت و مطالبی کذب و سخیف از زبان من بعنوان سخنگو و دبیر اجرایی انجمن متفکران و محققان آزاد به همۀ کسانی که به نحوی مرا میشناختند و حتی به بسیاری از پایگاههای منتقدان نظام! که هیچگونه ارتباط دوستی یا حتی دشمنی هم بین ما نبود، ارسال شد. البته این سربازان گمنام! در قالب همان مدل قدیمی «خود را بجای دوست جا بزن» در قالب مخالفان نظام نامقدس عمل کردند. حتی ظاهراً به جمهوری اسلامی ایران هم توهین میکردند و مثلاً عبارت «حکومت خون و جنایت» را در بیشتر متون جعلی خود بکار میبردند. در محتوای این تهاجم مکرر سایبری رویکردهای مشخصی وجود داشت :
1- تمایل زیاد یا توجه شدید طراحان حمله، به مسائل جنسی و سکس زیرا در اکثر حملهها به نوعی اتهامات جنسی (به اعضای انجمن متفکران و محققان آزاد) و یا این نوع کلمات و ادبیات دیده میشد.
2- تلاش سربازان گمنام برای ارتباطدهی انجمن متفکران و مدرسان آن با موضوعاتی که از نظر اپوزیسیون، حساس و یا مسئلهدار است.
3- ایجاد ترس، بدبینی و تفرقه در میان اپوزیسیون و البته ایجاد بدبینی مضاعف نسبت به انجمن متفکران و مدرسان و مسئولان آن.
4- وجود ادبیات توهین، بیشخصیتی، مسخرگی، بی ادبی و بطور کلی ادبیات معروف بازجویان اطلاعات که فضای اتاقهای بازجویی بند امنیتی 209 را به گفتۀ همۀ تجربهکنندگان آن پر ساخته است. البته معلوم نیست که فردا این مؤلفهها را تغییر دهند و با رنگ و لباس جدیدتری وارد عرصۀ اختلافافکنی و تفرقهاندازی شوند.
5- تلاش برای کاهش حمایت از زندانیان سیاسی و عقیدتی و بطور کلی سوژههای سربازان گمنام! بعنوان مثال در حملههایی که صورت گرفت یک تلاش طراحان، خنثی کردن فعالیتهای حمایتی برخی از دوستان انجمن متفکران در حمایت از خانم نسرین ستوده و فرزندان او بود. اما آنها هر بار با ابراز نفرت از مرگ ستار بهشتی!!! که خود قاتلان او بودند، حمایت دوستان ما (در خارج از کشور) از زندانیان سیاسی و عقیدتی و مثلاً خانم ستوده را تلاش حکومت خون و جنایت!! عنوان میکردند. بعد از این وقایع ما به اکثر نهادهای بین المللی، FBI و دیگر مراکز مراجعه کردیم و نتایج بسیار جالبی گرفتیم. به همین دلیل به همۀ دوستان آشنا یا ناآشنای خود در سراسر جهان پیشنهاد میکنیم که در صورت داشتن تجربههای مشابه، مراجعه به نهادهای بین المللی ذیربط، مراجعه به پلیس و دستگاههای مشابه و اطلاع رسانی گسترده و همگانی را در اولویت اقدامات خود قرار دهند.
نهال باقری سخنگوی انجمن متفکران و محققان آزاد (ام و ما) در آمریکا
ايسمهاي معنوي با قدرت و به سرعت همه جا را ميگرفت. چند دهه قبل، فضاي معنوي آمريكا توسط بعضي از معلمين شرقي كه اكثراً هم از هندوستان بودند فتح شده بود. اين معلمان مانند سرنشينان كشتي كريستف كلمب بودند كه در رأس آنها راماكريشنا و شاگرد او ويوكاناندا قرار داشتند. بعد از سخنراني ويوكاناندا موجهاي شرقي گرايي پي در پي حيطههاي معنوي آمريكا را فتح ميكرد و به تصاحب مستتر فرهنگ معنوي شرق و عمدتاً هند دامن ميزد. معلمان و مبلغان ديگر فرهنگ كهن هند هم يك به يك از راه رسيدند و هر كدام منطقۀ بزرگي از ذهن و زمان آمريكا و سپس اروپا را فتح كردند. يوگاناندا، كريشنامورتي، ماهاريشي، اشو راجنيش، پرابهوپادا، ساي بابا، و ديگران. آمريكا و دنبالۀ آن كه اروپا بود شديداً تحت تأثير معنويت هندي قرار گرفته بود. برخي از اين افراد [مانند يوگاناندا] به كاخ سفيد هم رفت و آمد داشتند. جريانهاي مسيحي در برابر اين امواج فراگير و قدرتمند، هر روز ضعيفتر ميشدند و ميدانهاي جديدي را واگذار ميكردند. مردمي كه از افرادي مانند ساتياساي بابا، كريشنا مورتي، راجنيش و ماهاريشي الهام ميگرفتند صدها بار بيشتر از كساني بودند كه مثلاً از رئيس جمهور آمريكا الهام پذيري داشتند. آمريكا و اروپا داشت پر ميشد از جريانهاي معنوي هندي و در مرحلۀ بعد چيني. نفوذ معنوي چين عمدتاً از طريق جريان ذن و ورزشهاي رزمي از نوع چيني بود…
در اوج اين استحاله و غلبۀ معنوي، مسئولين آمريكايي تصميم گرفتند راجنيش را از ايالات متحده اخراج كنند و اين تصميم خود به جهش جديدي در تولد و تكثير انديشههاي هندگرا و بويژه انديشههاي راجنيش، در آمريكا و اروپا و ديگر كشورها منجر شد.
مسئولان آمريكايي براي برخورد با اين پديده فراگير تدابير ديگري را اتخاذ كردند و روشهاي نرم و چندوجهي را به كار بردند… بنيادگرايان يهودي و مسيحي فعال شدند. چند انجمن و سازمان بزرگ تبليغ مسيحيت به شيوه جديد وارد عرصه شد. به جريانهاي داخلي ميدان داده شد. بنابراين دهها جريان جديد وارد ميدان شدند. معماران امنيتي آمريكا راه را نه در سركوب و مقابله خشن با جريانهاي وارداتي بلكه در بالا بردن توان توليد و قدرت پاسخگويي يافتند و البته از راههاي ديگر، راههايي مانند كنترل و جهت دهي به جريانات وارد شده و تصرف نامحسوس مركز ثقل آنها…
بنابراين دهها جريان جديد بوجود آمد يا اينكه از حالت ناآشكار خارج و در سطح اجتماع ظاهر شد. سازمان علم مسيحي، كليساهاي خانگي، جرياناتي مانند هيپنوتيزم، اكنكار، ساينتولوژي، شمنيزم (و تنسكريتي)، ان ال پي و داستان پردامنهاي به نام تكنيكهاي موفقيت.
بعد از فروپاشي بلوك شرق و با قدرت گرفتن فرآيند جهاني شدن، كشورهاي اروپاي شرقي و خود روسيه هم هر چه بيشتر در معرض اين موج پيش رونده قرار گرفتند. تعداد مراكز مرتبط با يوگا و مدي تيشن در جهان دهها مرتبه از تعداد كليساها، مساجد و كنيسهها بيشتر شد و امروز هم بيشتر است…
اين امواج با وجود همۀ كنترلها و مقاومتها به ايران هم رسيد. جريانهاي يوگايي، كريشنايي، ساي بابايي، تي ام، تانترا، فالون كنگ و مانند اينها در همه جاي ايران و مخصوصاً در تهران ظاهر شده بود. ايسمهاي معنوي به دور از چشم متصديان فرهنگي در حال تحكيم ريشههاي خود بودند. اكيست ها، ساينتولوژيست ها، تانتريست ها، يوگيستها و بسياري ايسمهاي ديگر. جوانان و مردمي كه به اين جريانات گرايش يا تعلق خاطر داشتند، عموماً نيتي جز خداگرايي و تجربه معنويت نداشتند و حتي مي توان گفت از نظر هوشمندي معنوي، در سطوح بالاي جامعه قرار داشتند.
اما متأسفانه اثر آشكار و مستقيمي از خداوند زنده و حاضر، اثري از لااله الا الله، بسم الله الرحمن الرحيم، قل هوالله احد و اثري از توحيد و يگانگي در بعضي از اين داستانها ديده نميشد. بيشتر آنها به نحوي درباره خدا حرف مي زدند اما پيام لااله الا الله آنقدر در آنها مبهم و مستتر بود كه شايد تنها متخصصان اين زمينه ميتوانستند آن را بيابند و البته در بعضي از آنها چنين پيامي وجود نداشت يا حتي پيامي متضاد دريافت ميشد. در ميدان شلوغ اين ايسمها ايليا از «الله ايسم» حرف زد كه براي مردم به صورت الاهيسم به معناي خداگرايي، خدامحوري، خداباوري، خدادوستي و تسليم الهي بيان شده بود. الله ايسم واكنش و دكتريني بود كه ايليا در مقابل ايسمهاي مختلف مطرح كرد و تفاوتهاي زيادي با الاهيسم (كه از ريشه و سابقهاي كهن برخوردار بود) داشت اما در بين مردم اين دو مفهوم يكي تلقي ميشدند. الاهيسمي كه ايليا بعداً مطرح كرد يك روايت متفاوت، كامل و جامع و هماهنگ از الاهيسم كهن بود و با اطمينان كامل ميتوان گفت آموزههاي الاهيسم كه توسط ايليا تفسير و تبيين شده جذابترين، قويترين و كاملترين تفسير الاهيسم محسوب ميشد اما روايات ديگري نيز از الاهيسم وجود داشت كه توسط اساتيد مختلف در نقاط مختلف دنيا و در زمانهاي مختلف بيان شده بود. كتابهاي متعددي وجود دارند كه بيانگر اين روايات مختلف ميباشند.
ما الاهيسم را ترجمهاي از عبارت لااله الا الله ميدانستيم و الاهيون را كساني كه واقعاً و عملاً به لااله الا الله معتقد هستند و با آن زندگي ميكنند. الاهيسم مكتبي كهن و بسيار عميق بود و در ميان مكتبهاي باطني، بوضوح كاملترين، عالي ترين و قديمي ترين مكتب باطني محسوب ميشود. تاريخ الاهيسم به هزاران سال قبل بازمي گردد و ايليا آن را از معلمي بزرگ كه به او معلم جهاني ميگفت، آموخته بود.
«اولين و عمليترين نتيجة لا اله الا الله اين است كه همه چيز تسليم و در تصرف خداست و همگان ميبايست خود را آگاهانه تسليم خداوند نمايند.»
… در اين زمان ايليا سعي كرد الاهيسم را با شرايط زمان و مكان بيشتر هماهنگ كند و آنرا به تناسب مسائل اين عصر و شرايط موجود تفسير و تبيين نمايد. او سعي كرد كهن ترين و جديدترين علوم باطني را، همۀ روشهاي تفكر خلاق را و كاملترين و عميق ترين انديشههاي معنوي اين عصر را در زير سايۀ الله ايسم گردآورد و همه را با خداگرايي و توحيد هم جهت و موافق كند.
خداوند چنان با او بود و اسم خداوند آنچنان قدرتمند و شديد از او حمايت ميكرد كه اجازه نميداد هيچ انديشهاي از جريانات غيرالهي بتواند حتي براي لحظهاي در برابر اين حركت كه مبناي خود را لااله الاهو ميديد بايستد…
بسياري از كساني كه به جريانهاي انحرافي (مانند فرقه هاي روان گردان…) مبتلا شده بودند، دوباره به سمت خداگرايي و بازگشت به خداوند جهت گرفتند.[1] در سوال و جوابهايي كه با ايليا در جلسات عمومي مطرح ميشد يا برخي مناظرههاي كوتاه، همۀ آن انديشهها در برابر انديشه كائناتي لااله الا الله بلافاصله محو ميشد. لااله الا الله تبديل به اولين شعار ما شده بود كه آن را به صورت لااله الاهو بيان ميكرديم از اين جهت كه ظاهراً و البته ظاهراً، انعطاف پذيري و گسترۀ شنيداري بيشتري براي عبارت لااله الا هو وجود داشت.
«يكي از كليدي ترين اصول الاهيسم اين است كه حقيقت يكيست اما راههاي وصول به حقيقت بيشمار است. خورشيد يكي است اما از نقاط بيشماري ميتوان به آن نگاه كرد و به سوي آن رفت.»
طرح لا اله الا الله به سرعت در همۀ نمادهايي كه به نحوي مرتبط با حركت بود، اعم از موسسات، انجمنها و تشكلهاي ديگر قرار گرفت. آرم اصلي ال ياسين يك «لا» بود كه در آن «اله الا الله» هم آمده بود. آرم نشرتعاليم حق، كتاب تعاليم حق و بيشتر مراكز وابسته، الهام گرفته از لااله الا الله بود اما بعداً از دشمنان خود ميشنيديم كه اين آرمها صهيونيستي است يا مربوط به فراماسونرهاست يا چيزهايي از اين قبيل كه البته اينها حرفهايي بي اساس بودند. [2]
… مسئله الاهيسم و الاهيون هنوز آشكارا مطرح نشده بود و صرفاً چند تن از نزديكان از آن خبر داشتند. البته در اين سالها هيچ وقت ديگر هم آشكارا مطرح نشد چون خطر بزرگي در بيان آن وجود داشت. اين احتمال به قوت وجود داشت كه خود ما هم تبديل به يك فرقه شويم. ايليا كاملاً مراقب بود كه اين جريان فكري به يك فرقه تبديل نشود. او حتي براي اين منظور مركز تحقيقات فرقهها و جريانهاي معنوي را راه اندازي كرد كه از طريق آن همه جريانهاي معنوي، چه مثبت و چه منفي، همه فرقه ها، ضدفرقهها و پديدههاي نوين ذهن گرا يا معنويت گرا را عميقاً و به طور مستمر رصد ميكرديم و تحت بررسي داشتيم. ايليا نميخواست كه به سرنوشت ديگراني كه آنها را اتفاقاً خوب ميشناخت مبتلا شود و نميخواست در جاي پاي مدعيان، پا بگذارد. نميخواست پيرامون او جريان جديدي درست شود. او همۀ اين سالها را در بارۀ خدا و خداگرايي، در بارۀ اسم خدا و روح خدا، در بارۀ تسليم الهي، ايمان الهي و عشق الهي، در بارۀ توجه به خدا و حضور الهي حرف زده بود و تا جايي كه ما ميديديم و تجربه ميكرديم و مردم اعتراف كردند اكثر كساني كه با آنان برخورد كرده بود به خداوند، به كلام خدا، به نور تفكر و به روشنايي تحقيق پيوند خورده بودند، اما هيچ وقت شرايط آن مهيا نشد كه او آشكارا و بي پرده دربارۀ الاهيسم (الاهيسم باطني و كهن) حرف بزند. كتابهاي مرتبط با الاهيسم، انواع شاخههاي باطني كه همگي از تنه لااله الا هو استخراج شده بودند، سالها آمادۀ انتشار بود اما هيچ يك از آنها منتشر نشد. فقط سي چهل جلد از يكي از اين كتب و آن هم براي دوستان نزديكي كه در ايران يا خارج از ايران بودند، تهيه شد.
يکي از اتهاماتي که دربارۀ ما مطرح ميشد اين بود که ما ميخواهيم اسلام را با اديان ديگر و بويژه دين مسيحيت و يهود تلفيق کنيم. طرح اين اتهام عللي داشت و مثل بخش اعظم شايعات كه بي پايه و كذب بودند، چندان بي اساس نبود.[2] يکي از علل به وجود آمدن چنين اتهامي محتواي دو سخنراني عمومي از بنده بود.
«عدهاي به سوي قله روان شدند، همه از يك جهت بالا نرفتند. بعضي از غرب كوه و بعضي از شرق كوه و بعضي از نقاط ديگر. اندكي از آنان به قله رسيدند و بسياري در بالا رفتن تا دامنهها و صخرهها موفق شدند. در آخر هر كس شرحي از صعود خود را بيان كرد. عجيب نيست كه اين شرحها به هم شبيهاند. همه آنها به زبانهاي مختلف درباره يك حقيقت گفتند. گرچه روشهايشان گاهي با يكديگر متفاوت بود اما منظور همه صعود بود و به قله رسيدن. و اين چنين، روايتهاي گوناگوني از حقيقت و اسرار حق پديدار شد كه همه به هم شبيهاند. »
مخاطبان ما از اقشار و اديان مختلف بودند بنابراين در حرفهايم علاوه بر آيات قرآن به آيات کتاب مقدس، انجيل، گيتا و کتب مقدس اديان ديگر هم اشاره ميکردم و اين رفتار مولد اين تصور بود که نکند ما ميخواهيم اديان را با هم تلفيق کنيم. دليل ديگر آن مأموريت رسمي و آشکاري بود که ما در شرح وظيفۀ بسياري از مراکز و موسسات و تشکلهاي وابسته تعريف کرده بوديم. طوري که يکي از خطوط شرح وظيفۀ اکثر اين مراکز و افراد، نزديکي اديان مختلف بويژه اديان بزرگ و مذاهب دروني آنها به همديگر بود. در تعدادي از جلسات عمومي هم به تدريج به همين موضوع پرداختيم. واحد متمرکزي هم براي آن فعال شد. يك مركز راهبردي براي نزديكي اديان و مذاهب به يكديگر. اين مركز در كنار مراكز راهبردي ديگر فعال شد. واحدهايي مانند مركز راهبردي بررسي فرقهها و جريانات معنوي…
بر اساس اين رويکرد ما عموماً از اشتراکات اديان حرف ميزديم تا از اختلافات؛ و واقعاً اشتراکات اديان براي کساني که ميخواهند ببينند، آنقدر زياد است که با اختلافات اندک ميان آنها قابل مقايسه نيست. کتابهايي هم که موسسات ما چاپ ميکردند مربوط به معلمان همۀ اديان بود. اسلام، مسيحيت، يهود، هندوئيسم و بوديسم.
تلاش هم کرديم با ديگر واحدهايي که در ايران و كشورهاي ديگر در اين باره فعاليت ميکنند، همکاري داشته باشيم اما متأسفانه چون مبناي عمل اکثر آنها پول و کار اداري بود، تلاشهايي مرده و عقيم و کم اثر به نظر ميرسيدند. ضمن اينکه آنها به ما به چشم بدبيني نگاه ميکردند. باورشان نمي شد که جمعي بيايند و بدون اينکه از جايي پول يا دستور گرفته باشند و به دولتي وابسته باشند، در زمينۀ نزديکي اديان کار کنند.
«تعامل (…) ميان اسلام و يهود و مسيحيت ميتواند بسياري از مسائل جهان امروز را حل کند زيرا ريشه اکثر مسائل جهاني در اختلافات ايدئولوژيک است.»
در همان سالهاي اول[3] وقتي نظريۀ برخورد تمدنهاي هانتينگتون را شنيدم، نظريۀ ازدواج تمدنها را مطرح کردم. اما اين نظريه به محض مطرح شدن خود با آنکه در محدودۀ کوچکي در حد يکي دو سخنراني طرح شده بود واکنشهاي شتابزدهاي را با خود به همراه آورد. اين فقط يک نظريه در بارۀ آيندۀ تمدنها و در بارۀ راه حل مسائل تمدني، فرهنگي و ديني امروز بود در کنار نظريههاي ديگري که بنده مطرح کرده بودم اما ما سازوکارهاي منظمي را براي تحقق نظريۀ ازدواج تمدنها [پيوند تمدن ها] راه اندازي نکرديم بلکه اين را روندي ميدانستيم و هنوز هم ميدانم که به تدريج و خودبخود محقق خواهد شد. اين چيزها تدريجاً زمينۀ اين اتهام و شايعه را به وجود آورد که ما قصد داريم اديان مختلف را يکي کنيم. ميگفتند ما اسلام مسيحي [مسلمانان مسيحي]، اسلام يهودي، اسلام آمريکايي و غربي و اسلام هندويي و بودايي و شرقي را ميخواهيم راه اندازي کنيم اما اين اتهامات دروغ بود.
[2]«مذهب نیروی بزرگی است .تنها نیروی محرکه جهان . اما شما بایستی دیگران را از طریق مذهب خودشان به حرکت وادارید نه از طریق مذهب خودتان.»برناردشاو
«تمامي مذاهب به يك نقطه اشاره ميكنند كه آن خداوند است. بنابراين از هر مذهبي كه متابعت و پيروي كنيد سرانجام به خدا ميرسيد، ساناتانادارما (مذهب جاويدان) است. اين مذهب از زمان خلقت وجود داشته و زمان آغازين آن مشخص نيست. ساناتانادارما همانند يك اقيانوس بزرگ است كه هر كشوري آمده و كانال آبي را بنابر احتياج خود و اهدافش حفر كرده است… تا اين زمان مردم تنها دانش شناخت كانالهاي خود را داشتهاند؛ اما حالا خداوند به ما نشان ميدهد كه ما فقط حبابهاي روي كانال آب نيستيم بلكه حبابهاي اقيانوس عظيم هستيم. تا زمانيكه فرديت خود را نگه داريم به شكل حباب ديدهميشويم و هنگاميكه محو و نابود شويم، با اقيانوس يكي هستيم.» باباجی
«روح مذهب متعلق به هيچ زمان و مكان خاصي نيست. به اندازة خدايي كه از او صحبت ميكند نامحدود است و خورشيد آن برفراز همة گلهاي كريشنا ومسيح و همة قديسان و حتي گناهكاران ميدرخشد و امكان نامحدودي براي توسعه دارد. به واسطة آزادگي خود، همة انسانها را در آغوش لايتناهي خويش ميپذيرد. روح مذهب الوهيت نهفته در همة زنان و مردان را به رسميت ميشناسد و هدف اصلي و قصد نهايي آن ياري رساندن به انسانها در درك طبيعت راستين و الهي خويش است.» ویوکاناندا
او فاسد الاخلاق است. او معجزه گر است. او جادوگر است. او مدعی نبوت و الوهیت است. او عامل صهیونیسم است. عروسکی در دست استعمارگر پیر است . او قصد ثروت اندوزی دارد. او دیوانه است. مسیحیت گراست. دروغگوست. شعبده باز و جاعل است . شفادهنده است. او جاسوس سیا است. او خداست….
اینها چکیده ای از حرفها و نسبتهایی است که هر روزه در رسانه های حکومتی درباره افرادی می خوانیم که طیف عظیمی از مردم آنها را بعنوان قلل معنویت و فانوسهای هدایت بشریت می شناسند. اساتید معنوی؛ کسانی که روایات متعددی درباره تاثیرگذاری تعالیمشان در متحول کردن روح و زندگی انسانها وجود دارد، بموازات نشانه های عجیب و اعمال خارق العاده ای که توسط ده ها و صدها هزار شاهد عینی نقل می شود اما صحت آن از جانب مخالفانشان زیر سوال برده می شود.
صرفنظر از این واقعیت که اساتید باطنی نیز همچون هر جریان و مکتب فکری و فلسفی موافقان و مخالفانی دارند، نکته در خور توجه و تا حدی تاثربرانگیز، نوع اتهاماتی است که به آنها وارد می شود و از آن مهم تر اینکه مردان حق از سوی دو جبهه کاملا متضاد مورد هجمه و اتهام قرار میگیرند: مذهبیون افراطی در یکطرف، آتئیست ها و منکران حوزه روح و امور باطنی در طرف دیگر.
ساتیا سای بابا، آواتار بزرگ اهل هند یکی از همین افراد است که از گذشته تا کنون به شکل بسیار حجیم و جنجالی سوژه این بحثها و تهاجمات قرار گرفته است.
***
در ۲۳ نوامبر ۱۹۲۶، یعنی 13 سال پس از مرگ «شردی سای بابا»[1] عارف بزرگ هندی، کودکی در دهکدهای کوچک به نام پوتاپارتی به دنیا آمد که نامش را «ساتیانارایانا راجو» گذاردند. او فرزند چهارم خانوادهای فقیر و مومن اما كودكی باهوش و بااستعداد بود كه در موسیقی و نوشتن توانائی بسیار داشت. کودکی که از همان سالهای ابتدایی زندگی اش نقل ها و شایعات فراوانی درباره توانائیهای وی در خلق برخی اشیاء، به خصوص غذا و شیرینی رواج یافت.
ساتیا در سن 14 سالگی بعد از یک عقرب گزیدگی شدید به مدت چند ساعت هوشیاری اش را از دست داد اما چند روز پس از این واقعه، تغییرات آشكاری در رفتار او پدیدار شد. مثلاً شروع به خواندن سرودهائی به زبان سانسكریت كرد؛ زبانی باستانی كه خانواده اش می گفتند پیش از آن هیچگاه با آن آشنائی نداشته است. هر چند پزشكان علت این تغییرات رفتاری را تشنج عنوان كردند و والدینش او را برای درمان نزد چندین طبیب سنتی، روحانی و جن گیر بردند اما روایت شده که در همان سال، وی افراد خانواده اش را صدا كرد و در برابر چشمان آنها هدایائی مثل گل و اشیاء مقدس خلق نمود. این ادعاها هیچ گاه تأیید نشدند اما زمانی كه پدرش – با ظن به اینکه وی تحت تاثیر جادو دست به رفتارهای عجیب می زند- با تهدید از هویتش پرسید ساتیای جوان با آرامش و شمرده جواب داد: من «سای بابا» هستم.
ساتیا از همان تاریخ یعنی ۲۳ مه ۱۹۴۰ میلادی – وقتی که چهارده ساله بود- اعلام کرد که روح خداوند در جسم او حضور دارد و او برای هدایت انسانها بر روی زمین آمده است. وی خود را «سای بابا» نامید و اظهار داشت که تجسم بعدی«شیردی سای بابا» است که سالها قبل در ایالت ماهاراشترا در ده شیردی زندگی میکرده است. وی خود را یك گورو (مرشد معنوی) و دوستدار بشریت معرفی می كرد و خود را حلول مجدد «شردی سای بابا » می دانست. [2]
4 سال پس از آن واقعه، زیارتگاهی در اطراف روستای محل زندگی او ساخته شد كه امروزه به آن «زیارتگاه قدیمی» می گویند و 4 سال بعد از آن، زیارتگاه جدیدی در محل دیگری احداث شد كه تکمیل آن تا 1950 میلادی طول كشید. از آن پس نیز سای بابا بانی خدمات زیادی به مردم هند شد که تا به امروز ادامه دارد؛ او متولی راه اندازی خدمات آموزشی، بیمارستان و موسسات خیریه در بیش از 166 کشور جهان است. بعنوان نمونه دانشگاه ساتیا سای بابا در پراشانتی نیلایام تنها دانشگاه هند است که از طرف شورای ملی ارزیابی و اعطای اعتبار درجه A++ به آن داده شده است. احداث بیمارستان عمومی در روستای زادگاهش (1954)، بیمارستان عمومی بنگلور (1977) با سابقه درمان بیش از 2 میلیون بیمار، تکمیل طرح تهیه آب اشامیدنی برای بیش از 2/1 میلیون نفر و بیش از 750 روستا در شهر آنانتاپور (1996) و دو طرح مشابه آن در مناطق «مداک» و «محبوب ناگار»، تاسیس بیمارستان جدیدی در شهر بنگلور برای مردم فقیر (2001) و ساخت 699 خانه برای سیل زدگان منطقه اوریسا (2009 ) تنها گوشه ای از خدمات ساتیا سای بابا به مردم هند است. این جدای از طرحهای مدرسه سازی او در 33 کشور جهان است که در کشورهایی مثل کانادا به کیفیت خدمات آموزشی آن رده ممتاز اعطا شده است.
تعالیم و دیدگاههای سای بابا
از نظر سای بابا خداوند واحد و بیشکل اما واجد حضوری زنده (حی)، فراگیر و همهگیر است. راهی که ساتیا سای بابا پیش پای هر انسانی قرار میدهد، مسیری است که از طریق پنج اصل ارزشهای انسانی، یعنی «ساتیا»[3]، «دارما»[4]، «شانتی»[5]، «پرما» و«آهیمسا»[6]، به خداوند میرسد. در حقیقت این همان پنج عنصر وجودی هر دین است که انسان را به سعادت درک حضور حی خداوند راهنمایی میکند.
او درباره خود می گفت: «سای آمده تا وظیفه بزرگ متحد ساختن بشریت به عنوان یک خانواده را با پیمان برادری انجام داده و درستی و عدالت را برقرار سازد و اصول اخلاقیات را تعلیم دهد».
همچنین در طی سخنرانی خود در نایروبی خاطرنشان کرد که «من آمده ام تا چراغ عشق را در قلبهای شما روشن كنم تا ببینید كه نورافشانی این چراغ هر روز بیشتر می شود. من نماینده هیچ دین و آئینی نیستم و در پی جمع كردن مرید و پیرو برای خودم نیستم. من آمده ام تا برای شما از این ایمان وحدانی بگویم، این اصل معنوی، این راه عشق، این تقوای عشق، این وظیفه عشق، این تعهدعشق. »
از نظر سای «انسان باید بر شش خصم یعنی هوس، خشم، طمع، وابستگى، غرور و نفرت غلبه کند. کسی که ادعا میکند سرسپردة خدا است، هرگز نباید به خودپرستی مبتلا شود. او، دربارة ثروت معتقد است که ثروت لازم است؛ اما باید به صورت امانت نزد انسان باشد و باید برای انسانها مورد استفاده قرار گیرد.»
ساتیا سای بابا پیروان خود را به رعایت ۹ اصل رفتاری تاکید فراوان می کرد که عبارتند از : مراقبه روزانه و ذکر نامهای خداوند ، نیایش و دعا به اتفاق اعضا خانواده، شرکت دادن کودکان در برنامههای آموزشی معنوی، شرکت در امور خیریه و خدمت عابدانه به خداوند، شرکت هفتگی در مراسم نیایش ، مطالعه منظم معنوی، نرمی در رفتار و گفتار، پرهیز از بدگویی و غیبت، محدودکردن خواستهها و امیالف و صرف وجوه پسانداز شده برای خدمت به خداوند از طریق خدمت به همنوعان.
تا پیش از ترک کالبد جسمانی، سالانه میلیونها نفر از سراسر دنیا برای دیدن ساتیا سای بابا به معبد بزرگ پراشانتی نیلایام می رفتند. بابا بدلیل نگاه فرادینی خود مراسم بزرگی را به مناسبتهای بزرگ ادیان (عید فطر، عاشورا، کریسمس، بزرگداشت چستی صوفی بزرگ هند، عید نوروز، سال نو چینیان و برخی اعیاد بزرگ هند) برگزار می کرد. [7]
از جانب پیروان او و سایر کسانی که به ملاقاتش رفته اند گزارشات متعددی درباره معجزاتی همچون حاضر کردن خوراکی، طلا و جواهرات و حتی یک خاکستر مقدس (بنام ویبوتی) وجود دارد، اعمالی که علی رغم تایید توسط میلیونها شاهد، توسط منتقدان و مخالفان وی با شدت رد شده و به شعبده و جعل نسبت داده می شود. خارج کردن حجم زیادی این خاکستر مقدس از هیچ یا از ظروفی همچون یک کوزه خالی، خلق کوکوم، پودر صندل، آمریت (شهد مقدس)، آب مقدس، زنجیرها، قوطیهای کوچک، دانههای رودراکشا، سنگهای گرانبها، انگشترها، دستبندها، گردن بندهای طلا، شیوا لینگامهای مقدس به اشکال، ابعاد و رنگهای مختلف، خورده شدن ناگهانی پراسادام (غذای پیشکش شده به خدا) در خانههای مریدان، خلق ردای مقدس در بسیاری خانهها از عکسهای شری ساتیا سای، همه فهرست نشانههای حضور الهی و معجزات بابا هستند. اینگونه گزارشات که در طی 60 سال گذشته توسط میلیونها انسان نقل شده بشدت از جانب مخالفان وی انکار شده است.
از سوی دیگر روایتهای مستند شاهدان عینی نشان می دهد که بابا می توانست اذهان را بخواند و گذشته و آینده را ببیند قادر به طی الارض در سراسر جهان بوده و می توانست به طور همزمان در چندین جا حضور یابد. ملاقات کنندگان او می گویند مرضی نیست که او شفا نداده باشد. علاوه بر تعدد این شواهد، تاکنون موثق بودن این شهادتها خدشه دار نشده و از بین این افراد هرگز کسی ابراز نداشته که در قبال دریافت پول شهادت دروغ از او گرفته باشند.
البته خود سای بابا از معجزاتش بعنوان وسیله ای برای شناختش یاد می کند و هدف اصلی تعالیمش را چیز دیگری می داند. او می گوید: «شما مرا تنها از راه كارهايم خواهید شناخت، به همین دلیل گاهی برای آشكار ساختن اینكه كه هستم، كارت ویزیت خود را برایتان به جای می گذارم… همان چیزی كه معجزه می نامید… من برای احیا این اصول در کل جهان تجسم یافتهام. معجزات من، کارت دعوتی بیش نیستند؛ معجزه اصلی من، ایجاد تغییر و تحول در درون شما است».
مخالفان و اتهامات
ساتیا سای بابا نیز همچون اشو، دالایی لاما، ایلیا میم، پال توئیچل و سایر اساتید باطنی از سالهای دور تا کنون بطور وسیعی مورد تخریب و تهاجم طیفهای مخالف خود قرار گرفته است. در بین اتهامات وارده به او همچون دیگر اساتید، نسبتهای شنیع و متناقضی دیده می شود.
شبکه بی بی سی در ژوئن سال 2004 میلادی مستندی به نام «مرتاض مرموز» ساخته و به نمایش در آورد كه در آن به شكایت یكی از مریدان سابق «ساتیا» ( بنام آلایا رهم) از وی، به خاطر سوءاستفاده و اذیت و آزارش پس از 25 سال خدمت پرداخته شده بود.
به دلیل تناقضات بین ادعاهای فیلم با برخی از مدارک نادیده گرفته شده توسط برنامه سازان بی بی سی، این فیلم با واکنشهای گوناگونی از جانب افراد مختلف مواجه شد، من جمله «آشوك بهاگانی» متولی «بنیاد سای بابا» در لندن که در واکنش به این فیلم اظهار داشت هیچ یك از شاكیان فوق الذكر تا آن زمان، به تنهائی با «سای بابا» ملاقات نداشته اند. یكی از طرفداران «سای بابا» در این باره می گوید كه این جنجالها چیزی از محبوبیت «سای بابا» نمی كاهد و هر چقدر اتهامات سنگینتری به وی وارد شود، افراد بیشتری برای ملاقات با وی مشتاق می شوند و به همین دلیل یكی از رؤسای سابق «مؤسسه آموزشی سای بابا» این انتقادات و اتهامات را بخشی از برنامه «سای بابا» برای افزایش شهرتش می داند. نخست وزیر وقت هند در نامه ای سای بابا را بی گناه و مایه افتخار هند خواند و اتهامات و جعلیات منتسب به او را مایه تاسف و نگرانی دانست. قاضی سابق دادگاه عالی هند و چند تن دیگر از سران كشور هند نیز برای مقابله با این گونه اتهامات، مراتب اعتراض خود را طی نامه ای اظهار كردند و از مطبوعات خواستند كه پیش از انتشار این گونه اتهامات، از صحت آنها مطمئن شوند.
از سوی دیگر، بسیاری از ناظران و تحلیلگران معتقدند که ساخت این فیلم توسط گزارشگر بی بی سی «تانیا داتا» با اهداف شخصی و تجاری صورت گرفته و کاملا از جنبه بی طرفی خارج و مغایر با استانداردهای گزارشگری است. از نظر این قشر، خانم داتا به علت تعصب خود، تنها با اکتفا کردن به شهادت های شخصی و ارائه گزینشی اطلاعاتی که همسو با عقاید شخصی وی – برای متهم کردن ساتیا سای بابا به عنوان یک متجاوز جنسی است- تمام استانداردهای ژورنالیسم بی طرف را نقض کرده است.
محور ادعاهای فیلم عمدتا سوء استفاده های جنسی است اما بزعم برخی، افشاگری های اینچنینی بی بی سی همواره با مدارک دیگری همراه است که علی رغم مرتبط بودن آنها با موضوع و هم وزنی شان از وجه اهمیت، توسط برنامه سازان بی بی سی نادیده گرفته می شوند.
عده ای دیگر عقیده دارند بی بی سی با ساختن و پرداختن به چنین مدارک جعلی، وجهه حرفه ای خود را تضعیف کرد. وجهه ای که در صورت تبعیت از اصول ژورنالیسم حرفه ای از قبیل بی طرفی و عدم پیش داوری می توانستند منصفانه تمام ابعاد یک بررسی مستند را در نظر گرفته و بکار ببندند. شاید به همین دلیل باشد که درباره بی بی سی گفته می شود در این شبکه ما با یک سیستم روشنفکری جدید اما عجیب و غریب مواجه ایم که فاقد تعادل در حوزه روانی بنظر می رسد. این عدم تعادل تا جایی پیش رفته که حتی قادر به تشخیص مرز بین نظر شخصی و حقیقت، و فرق بین مستند سازی منطقی و ساختن محصولات احساسی، عاطفی سینمایی نیست.
علاوه بر این، در فیلم از کارشناسانی استفاده شده که در القاء عقاید شخصی خود به بینندگان تبحر خاصی داشتند اما اعتبار آنها از وجوه مهمی زیر سوال بود. بعنوان مثال ژورنالیست و مولفی بنام کوش وانت سینک که از او خواسته شد تا نظر تخصصی خود را در مورد تخلفات جنسی ساتیا سای بابا اعلام دارد. او نظر خود را در تایید سمت و سوی برنامه سازان بی بی سی اعلام کرد اما هرگز نگفت که دیدگاههای کارشناسی اش در مورد ساتیا سای بابا تاثیر گرفته از نظرات دوست آمریکایی اش تال بروک است؛ یک مسیحی بنیاد گرا و متعصب با این باور که روشنگری راهی شرارت آمیز به سوی شیطان است و مردان خدا و گوروها در تسخیر و تصرف شیطان به سر می برند.
تال بروک فردی مدعی تجربه های خروج از بدن، شنیدن اصوات ارواح راهنما، دیدن ذات روحانی و داشتن قدرت مبارزه با شیطان در قلمرو ستارگان است که صریحاً اذعان داشته مواد مخدر ال- اس- دی را تجربه نموده و عضوی از سازمانهای مدافع ال- اس- دی بوده است.
کارشناس دیگر برنامه شعبده باز آماتور و نظریه پردازی بنام «باساوا پر منند» بود. جالب اینکه، «پرمنند» کسی است که خود بعنوان یک گوروی پیشرو فرد خوشنامی نیست و علی رغم دم زدن از سطح بالایی از تعقل گرایی، کتبی همچون سایکیک ترنس مدیوم را که توسط یک شارلاتان مشهور نوشته شده مورد تایید قرارداده است. تایید مشابهی نیز از جانب وی درباره کتاب روح شناسی حیوانات اثر کمنی لارسون صورت گرفت یعنی شخصی که به صراحت مدعی تماس با ارواح مردگان بوده و خود را مجرای روح ودایی سیج ودا ویاسا معرفی می کرد.
علاوه بر این، لازم به توجه است که بی بی سی برنامه مذکور را تنها بر اساس ادعاها به نمایش کشید نه مستندات اثبات شده، در حالی که نمی توان پذیرفت اتهاماتی این چنینی تنها بر اساس اتهامات و منابع ناقص به کسی نسبت داده شود، بی آنکه شواهد اثبات شده ای در اختیار باشد و بی آنکه دفاعیه متهم شنیده شود.
در این بین ممکن است سوالاتی مطرح شود که آیا شبکه بی بی سی بر اساس خواست دولت انگلیس بابا را به محاکمه یکطرفه کشید؟ یا آنطور که گفته می شود وجود برخی از نظریه پردازان آتئیست و خداناباور در پشت پرده برنامه سازی های بی بی سی–به دلیل مشکل بنیادی آنها با پدیده خداگرایی – عامل این اتهام زنی ها به یکی از شناخته شده ترین اساتید معنوی تاریخ بشر بوده است؟
می توان بدنبال پاسخ این سوالات رفت اما عامل پنهان این جنجال هر چه که بود مدتی بعد بسیاری از ارگانهای کلان از جمله دفتر امور کنسولی وزارت خارجه ایالات متحده ، یونسکو و حتی بخش کنسولی بریتانیا به انحاء مختلف از مواضع خود بر علیه سای بابا عقب نشینی کردند. گفتنی است که بعدها مرید متهم کننده سای بابا (آلایا رهم) اعتراف کرد که فردی الکلی و استعمال کننده مواد مخدر بوده و تمامی اتهامات خود را پس گرفت. اما علی رغم این اعترافات و این واقعیت که هیچ دولتی نتوانست در مورد سو استفاده های جنسی در هیچیک از دادگاههای قانونی و یا سفارت های هند اتهامی به ساتیا سای بابا نسبت دهد، و علی رغم عدم اثبات حتی یک مورد از سو استفاده های جنسی، (برنامه) مستند بی بی سی همچنان در گردش باقی ماند و چشمهای خود را به روی حقایق و ضربات متقابل بست. بی بی سی با با عدم عقب نشینی و اتخاذ این اعتبار خود را به خطر انداخت و خود را در معرض اتهاماتی از جمله حمایت غیرسکولار، و رفتار متعصبانه بر ضد هندوها قرار داد.
لازم به ذکر است که در جریان پخش این مستند گروه حقوق بشر هندوها (HHR)[8] که گروهی مستقل است با بی بی سی در مورد این مستند تماس گرفت و سوالاتی مطرح کرد. این سوالات توسط شبکه مذکور بی پاسخ گذاشته شده و بجای آن عنصر هندو که در مدارک اصلی وجود داشت را حذف نمود. ناظران معتقدند این رسانه به جای درک تنوع آداب و سنتها و پشت سر گذاشتن موانع اجتماعی- فرهنگی با هدف اتحاد مردم، از استانداردهای تبعیض آمیز گزارشگری من جمله دسته بندی مردم بر اساس اعتقادات، پیش زمینه های قومی و فرهنگی استفاده می کند.
البته خود بابا این اتهامات را با قار قار کلاغان معادل می داند و می گوید:«اگر در زمان عیسی (ع) یك خیانتكار به نام یهودا وجود داشت، امروز هزاران یهودا در اطراف من هستند. من به دنبال نام نیستم. بنابراین با بدگوئیهای مردم چیزی را از دست نمی دهم؛ بلكه شكوه من روز به روز بیشتر خواهد شد. حتی اگر آنها دروغهای خود را در تمام جهان فریاد بزنند، ذره ای از شكوه و افتخار من كاسته نخواهد شد. البته كسانی بودند كه پس از شنیدن این دروغها از اطراف من پراكنده شدند. آنها هرگز پیروان واقعی من نبودند. اگر آنها به قدرت واقعی سای بابا ایمان داشتند، از قارقار كلاغان نمی هراسیدند. »
روایت جبهه ای متضاد درباره بابا
افراطیون مذهبی ایران اما روایت خود را از ساتیا سای بابا دارند. آنها با نادیده گرفتن روایات اسلامی[9] درباره نشانه های انسان کامل او را صرفای یک مدعی الوهیت می خوانند و علی رغم تعدد شاهدان، معجزات وی را شعبده بازی می دانند. در نقطه مقابل مستندی که بی بی سی ساخت، جالب است که سایتهای حکومتی در ایران معتقدند ساتیا سای بابا عامل دولتهایی استعمارگری همچون انگلیس بوده و برای ضربه وارد کردن به ادیانی همچون اسلام مورد حمایت دستگاههای جاسوسی غرب قرار دارد:
«سال ها بعد از وفات شیردی بابا عده ای با حمایت و برنامه ریزی دولت های استعمارگر، جانشین تازه ای برای شیردی بابا پیدا کردند و او را ملقب به سای بابا کردند. این گونه عرفان های نو ظهور و افکار انحرافی معمولا با حمایت دستگاه های جاسوسی غرب برای ایجاد ادیان جدید و فرقه های منحرف، برای تهاجم به ادیان الهی درکشور های مختلف مورد استفاده قرار می گیرد.»
از طرف دیگر همین قشر بشدت از دیدگاههای پلورالیستی بابا عصبانی اند و می گویند:
«معنویت آیین سای بابا بر مبنای کثرت گرایی عرفانی تبلیغ می شود. وی تصریح می کند که همه ی ادیان حق اند و هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند، هر چند دین خود ساخته ی خویش را کامل ترین آنها می داند و آن را به منزله ی صد می داند که چون کسی آن را داشته باشد، حقیقت همه ی ادیان دیگر را که همگی از صد کمتر هستند، خواهد داشت.»
بنظر میرسد اثبات عدم تمایل سای بابا برای مصادره دین مردم از طریق درج این دیدگاهش میسر باشد که می گوید: «در هر دینی که هستید، پیرو هر آیینی که هستید، مسلمان یا مسیحی، هندو یا زرتشتی یا ادیان دیگر، یک مساله را از یاد نبرید و آن عشق الهی است که هر دین، خواهان زنده کردن آن در پیرواناش است.» «برای ترویج رفاه در جامعه، همه ادیان سعی در اشاعه وحدت دارند. شادکامی و سعادت جهان، در شادکامی و رفاه جامعه نهفتهاست. همه ادیان اهمیت والای زهد معنوی را توصیه میکنند. همه ادیان از مردم میخواهند تا به راه حقیقت بازگردند و ضرورت حصول خصایل نیک را گوشزد میکنند. بدین شکل، وقتی عصاره همه ادیان برای بشر یکی است پس چه دلیلی برای اختلافات دینی باقی میماند. راهها متفاوت هستند، اما مقصد یکی است.» «من روحانی هیچ یک از ادیان نیستم. برای تبلیغ هیچ دینی نیز نیامدم. من آمدهام که هندو، هندوی بهتری، مسلمان، مسلمان بهتری و مسیحی، مسیحی بهتری باشد.»
با اینکه ساتیا سای بابا حقانیت را برای همه ادیان قائل است اما بر فرض که تنها مبلغ آئین تعلیمی خود می بود و آن را بهترین می دانست. در اینصورت او تازه همان کاری را میکرد که مبلغین ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی قرنهاست به آن مشغولند.
بیش از سه دهه تلاش بی امان برای منحصر کردن راه سعادت به یک اسلام تحریفی – کاری که اسلامگراهای رادیکال در ایران می کنند – و مذموم دانستن این شکل انحصار گرایی برای دیگران آدمی را به یاد این بیت می اندازد که گفت:
بخورد مال مسلمان و چو مالش بخورند داد و فریاد برآرد که مسلمانی نیست
***
ساتیا سای بابا در سال 1963 میلادی در حالیكه 37 سال سن داشت دچار چندین حمله قلبی شد و به ادعای برخی توسط خودش شفا یافت. پس از این واقعه، او پیش بینی كرد كه در سن 96 سالگی خواهد مرد و 8 سال بعد از مرگش نیز دوباره با نام «پرما سای بابا» به دنیا خواهد آمد.
البته سای بابا در بامداد روز یکشنبه ۲۴ آوریل ۲۰۱۱ به علت عارضه قلبی و در سن ۸۴ سالگی درگذشت. همین امر باعث شد که سایتهای وابسته به روحانیت افراطی ایران دست به قال و جنجال بزنند که او زمان مرگ خود را اشتباه پیشگویی کرده و 11 سال زودتر از پيشبيني خود از دنیا رفت. اما ایجاد این ابهام به دلیل غلط بودن مبنای محاسبه است چرا که پیش بینی سای بابا بر اساس نوعی تقویم هندویی صورت گرفته که بر مبنای حرکت ستارگان (و نه خورشید یا ماه) محاسبه می شود. در این تقویم هر ماه 27 روز و هر سال 324 روز است. محاسبات مورد تایید کارشناسان و ستاره شناسان آشنا با محاسبات ودایی (Vedic) نشان داده 96 سال نجومی (و طبق این تقویم ودایی)، معادل 31104 روز است که در تقویم شمسی رقمی برابر85 سال می شود.[10]
در هر حال پیكر بابا بعد از 2 روز، در 27 آوریل 2011 با حضور نخست وزیر هند، رئیس مجلس هند، نخست وزیر ایالت گجرات و حدود 500 هزار نفر دیگر به خاك سپرده شد و شخصیتهای سیاسی مهمی مانند دالائی لاما با صدور بیانیه هائی اظهار همدردی كردند.
***
گذر از این سطور در وهله اول ذهن آدمی را به آشفتگی دچار می کند مابین دو سو که آیا مدعیات مخالفان بابا را بپذیرد یا روایات بیش از 50 میلیون نفر پیرو و طرفدار او در سطح جهان و در زمانی بیش از 60 سال؟
مادامی که ذهن در کشاکش این دو سوال درگیر است که: آیا بیش از یک دهم مردم دنیا در غفلت و خواب بازیچه شعبده بازی یک مرتاض هندی شده اند؟ یا حقیقتی در روح و تعالیم او یافته اند که از اقصی نقاط جهان به دیدارش شتافته و درسهایش را راهنما و احیا کننده ی روح یافته اند؟ بی اختیار مصداقهای دیگری از رفتار با بزرگان و مشاهیر تاریخ به یاد میاید؛ آنجا که مسیح (ع) نیز توسط کاهنان یهود فاسد، ساحر و شیطان خوانده شد و محمد (ص) شاعر و دیوانه. آنجا که مولانا و شمس همجنس گرا خوانده شدند و پاپ (رهبر کاتولیکهای جهان) و روسای جمهور کشورهای اروپایی و امریکایی شیطان پرست.
از طرفی عنصر مشترک دیدگاههای اساتید معنوی، یعنی نگاه فرادینی و حقانیتی که برای همه ادیان قائلند، جای تعجبی نمی گذارد که آنان به سختی مورد هجوم و تخریب مذهبیون افراطی و اقتدارگرایان قرار گیرند چون خاصیت غالب سردمداران دینی، انحصار طلبی است خصوصا در این زمانه که دین ابزاری برای حفظ قدرت و دکانی برای سلطه جویی و به استثمار کشیدن جسم و جان مردم شده است. دلیل تبلیغات منفی آتئیست ها و منکران امور باطنی هم بی نیاز به توضیح است چرا که هر گونه مکتب و تعلیم خدا محوری در تضاد ماهوی با مقوله خداناباوری است. هرچند غیرموجه، اما انگیزه های تجاری و رقابتهای رسانه ای نیز در این بین دلیلی منطقی برای ساخت شبه مستندهای جنجالی و تخریبی محسوب می شوند خصوصا اگر چنین رسانه هایی تحت فرمان یکی از دو طیف فوق الذکر باشند. اینها در مجموع نگاه را به سمت این حقیقت تلخ می برد که سوژه های تخریبهای جنجالی رسانه ها (مثل ساتیا سای بابا) بیشتر از اینکه افراد منحرفی باشند قربانی منفعتهای قشری و جناحی قرار گرفته اند.
ختم کلام اینکه جدالها و روایات موافق و مخالف، و مملو از تناقض درباره ساتیا سای بابا و دیگر مردان حق در گوشه و کنار جهان، نگارنده این مقال را به یاد کسی می اندازد که ماه را به دیگران نشان می دهد اما اطرافیانش بر سر شکل و شمایل انگشت او به بحث و مجادله نشسته اند. و چه گویاست اشاره حافظ درباره این جدلها آنجا که فرمود:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
[1]«شردی سای بابا » گوروی هندی ای بود كه بین سالهای 1835 تا 1913 میلادی می زیست. وی هم در میان هندوها و هم در میان صوفیان هند به عنوان قدیس و مراد شناخته می شد و به دلیل نگاه توحیدی ای كه در تعالیمش وجود داشت، مورد احترام اغلب مسلمانان هند بود. زرتشتیان پارسی نیز او را به عنوان مهمترین شخصیت روحانی غیر زرتشتی محترم می داشتند. او هیچ مبلغ، شاگرد یا فرزند معنوی ای از خود به جای نگذاشت.
[2] بررسی زندگی نامه سایر اساتید باطنی نشان می دهد از جمله اشتراکات آنها این است که همگی آنها در مقعطی از زندگی خود در معرض یک تجربه شهودی بزرگ قرار گرفته اند، نقطه عطفی که طي آن دچار يك چرخش و جهش ناگهاني شده اند. اين همان شهود بزرگي است كه همه زندگي فرد را براي هميشه تحت تاثير خود قرار داده است. گاهي اين شهود بزرگ بصورت آشنايي فرد با يك معلم بزرگ باطني بوده است و گاهی بصورت تجربه های دیگری که منجر به حلول روح شده است. – استخراجی از کتاب نظام اساتید باطنی
[9] در تمام فرهنگ ها و مکاتب فکري و فلسفي و آيين ها و مذاهب و اديان، ردي از انسان کامل را مشاهده مي کنيم. در اين ميان مي توان از يوگا، بودا، کنفوسيوس، ارسطو، زرتشت، افلاطون، اپيکور، نيچه، مارکس، سارتر، عرفا، متصوفه، فلاسفه ، وبرخي از روان شناسان معاصر نام برد که از انسان کامل سخن گفته اند. شـمارى از نـويسنـدگان معاصـر نیز خـاستگاه و سـرچشمه نظريه انسان كـامل را فـرهـنـگهاى غيـر اسلامـى قلمـداد كـرده انـد. از جمله گولپنارلى مـحقق برجسته ترك بر اين نظر است كه ايـن نظريه از آيين بوديسـم تـاثير پذيرفته است. شمارى ايـن انديشه را اثر پذيـرفته فلسفه يـونـانـى و يهودى مـى دانند. گـروهـى ريـشـه آن را در ايران پيـش از اسلام و اسطـوره كيـومرث در اوستا جسته اند. شـمارى هـم سـرچشمه آن را در آثار هـرمسـى و غنـوسـى و آيينهاى ماقبل يهودى رديابى كرده اند. به نظر مـى رسـد ايـن نظريه افزون بـر پيشينه هـاى يـاد شـده سـرچشمه هـاى قـرآنـى نيز دارد و مـورد تـوجه قرآن قـرار گرفته است.
[10] شاید به همین دلیل بوده که سای بابا در روز تولد 80 سالگی خود به همگان اعلام کرد که امروز تولد 90 ساللگی من است.
استناد به تئوري شستشوي مغزي يا «اقناع اجباري» و كتاب مارگارت سينگر (مطرح كننده اصلي اين نظريه) و چند نفري كه تئوريهاي مشابهي را ارائه كردند (مثل سايت ديدهبان فرقه) جهت كنترل و مهار فرقهها در برخي از كشورهاي اسلاميهنوز مبناي عمل قرار ميگيرد.[1]
سينگر و همكارانش براي اولين بار مطرح كردند كه تدابير خاص عضوگيري و اعمال معنوي گروهها (استفاده از مراقبه، آواز، سرودهاي مذهبي يا مانترا و مانند آن)، اراده و اختيار اعضا را تحتالشعاع قرار ميدهند و باعث ميشوند آنها در كيشها بمانند و به تصميمات بهتر پشت پا بزنند. اما سئوال اين است كه انتخاب اين تئوري، مبناي علميو كارامد براي اين برخورد با فرقهها ميتواند باشد ؟ در اين مقاله نگاه كوتاهي به سابقه و كارايي اين تئوري از زبان كارشناسان خواهيم داشت.
****
مهمترين ركن اين نظريهها، تئوري شستشوي مغزي يا كنترل فكر است. ايده شستشوي مغزي، بعد از انقلاب مائوئيستي پيدا شد و توسط روزنامه نگاري به نام «ادواردهانتر» كه از حقوق بگيران سيا بود وارد بحثهاي عموميشد. پس از آن مارگارت سينگر و چند نفر ديگر با مبنا قرار دادن اين ايده، از آن بعنوان ابزاري براي حمله به اديان جديد يا آنچه كه توسط آنها فرقهها ناميده ميشد قرار گرفت.
اما همين ريشه يابي اين سئوال را پيش ميآورد كه چرا بايد يك تئوري اولين بار از طريق كسي كه از عاملان سازمان سيا بوده مطرح شود؟ شواهد نشان ميدهد كه ممكن است سيا با مطرح كردن اين نظريه قصد داشته كه طرحي امنيتي (و نه علمي) را در آمريكا پياده كند و از اين نظريه بعنوان بستر آن استفاده كرده باشد.
اما از نظر وجهه علمياين نظريه بهتر است از زبان يك كارشناس ديگر موضوع را بررسي كنيم. دكتر گوردون ملتون مدير مؤسسه مطالعه اديان آمريكا در سانتابار بارا، كاليفرنيا در باره نظريه شستشوي مغزي ميگويد:
در پايان دهه 1970 مخالفين اديان جديد با نظريه شستوشوى مغزى همگام شدند، فرضيهاى كه اعلام مىداشت اديان جديد اصولا براى جذب هوادار، مردم را اغوا مىكنند و آنها را به طورى درگير فرايند كنترل ذهن مىنمايند كه اختيار ملحق شدن، مشاركتبا ترك گروه را از آنها سلب مىنمايند . طى اوايل و ميانه دهه 1980 نظريه شستوشوى مغزى از همه طرف؛ از فلسفه حقوق گرفته تا مطالعات دين پژوهى، از روانشناسى تا مطالعات جامعه شناختى مورد توجه قرار گرفت . در ابتدا اين نظريه به خاطر اينكه در ظاهر توضيحى قابل قبول در توجيه شور و هيجان و دلدادگى كه ما در برخى اديان جديد با آنها مواجه هستيم! ارائه مىكرد، جذاب بود . اما براى هر پديدهاى كه اين نظريه ظاهرا توضيحى ارائه مىكرد دليل قانع كنندهاى نداشت .
براى نمونه، الگوى شستوشوى مغزى تصويرى كه از اديان جديد ارائه مىكند اغلب به شكل محيط زندان است كه افراد را در چنگ خود اسير ساخته و اجازه رهايى و فرار به آنها نمىدهد . اما وقتى اين گروهها حتى آنهايى كه بحثانگيز بودهاند را به طور وسيع در نظر مىگيريم درمىيابيم كه حد و مرزهايى كه ترسيم كردهاند كاملا نفوذپذيرند . تنها تعداد اندكى از تمامى كسانى كه با گروه در تماسند در مراسم گروه حاضر مىشوند و تعداد ملحق شوندگان حتى از اين تعداد نيز كمتر است . نيمى از كسانى به اين گروهها مىپيوندند بدون هر گونه مداخله بيرونى آنها را ترك مىكنند .
اين در ظاهر به يك پيش فرض «علمى» شبيه است اما در عمل فاقد كارايى يك نظريه علمى است . همانگونه كه بيستسال قبل زمانى كه نظريه شستوشوى مغزى رد شد، كار درستى بود اينك نيز بخشهاى باقيمانده اين نظريه از ارائه هر گونه اطلاعات تجربى و آزمايشپذير براى وقوع شستوشوى مغزى ناتوان است، اگر چه اينجا جاى طرح مجدد نزاع شستوشوى مغزى نيست اما بايد متذكر شويم كه اواسط دهه 1980 ما نظريه شستوشوى مغزى را رد كرديم; مستندات اين واقعيت در بسيارى از اسنادى كه از سوى مجامع آكادميك كه بيشتر دلمشغول اين بحثبودهاند، وجود دارد متعاقب آن دادگاهها نيز اين نظريه را رد كردند . رهآورد آن انكار اوليه آن بود كه در طى 15 سال گذشته مطالعات اديان جديد از آن بحث گذشت و بدون اينكه اشارهاى به نظريههاى شستوشوى مغزى داشته باشد، كارش را ادامه داد . دوم اينكه از نظر قانونى نيز دادگاه بر ضد اعمال فن بازپرورى حكم صادر كردهاند. فن بازپروري، تاكتيكي فراقانوني مبني بر ربودن فردي از افراد يك گروه و قرار دادن وي در تحت فشار شديد رواني براي تبريجستن از گروه بود. اين فن روندي اجباري (غيرداوطلبانه) بود كه به گفته دكتر ملتون «مراقبتى بود كه از خود مريضى بدتر است.»
اين واقعياتي بود درباره نظريه اي كه امروز ديگر اثر چنداني از آن در جهان علميباقي نمانده و تنها طرفداران محدودي كه قدرت دفاع از اين نظريه را هم ندارند، به آن معتقدند.
اكنون روشن شده است كه نظريهي شستشوي مغزي هيچ فايدهاي در ايجاد بصيرت دربارهي جهان متمايز گروههاي ديني جديد ندارد.
اما عجيب اين است كه با وجود در دسترس بودن همه اين اطلاعات، دستگاههاي اطلاعاتي بعضي از حكومتهاي اسلاميبراي برخورد با جريانهاي اجتماعي و جنبشهاي معنوي جديد از اين نظريه پيروي كرده و ميكنند. غافل از اينكه اين تئوري در همان زمان مطرح شدن در آمريكا هم نه تنها موفقيتي نداشته بلكه برخي كارشناسان عقيده دارند كه گسترش اديان جديد در سالهاي بعد ناشي از تاثيرات پيش بيني نشده بكارگيري همين تئوري است. [2]
[1]رجوع شود به ويژه نامه كژراهه
[2]منابع: جنبشهاي ضد كيش- مصاحبه اي با جيمز گوردون ملتون – مطالعات اديان جديد؛ گذشته و حال/ گوردون ملتون – جنبشهاي نوپديد ديني و مخالفان آنها در آمريكاي قرن 21
واژه فرقه از مصدر (فرق) به معناي جدايي است و فرقه در اصطلاح به شاخههاي فرعي كه در اديان بوجود ميايد گفته ميشود.
در قرآن اشاراتي به واژه فرقه وجود دارد كه از جمله واضحترين اين موارد آيه 159 از سوره انعام است كه ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كانُوا يَفْعَلُونَ»
كساني كه دين خود را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو هيچ گونه مسوول ايشان نيستي، كارشان فقط با خداست. آنگاه به آنچه انجام ميدادند آگاهشان خواهد كرد.
تعاريف گوناگون:
واژه فرقه در همه مذاهب كاربرد دارد؛ مثلا، در قرن نوزدهم در بريتانيا «فرقه»ها يك واژه مشترك براي مخالفان كليساي رسمي بودند؛ افرادي چون باپتيست ها و متدسيست ها كه فرقه هايي از مسيحيت هستند.
«تروچ» فرقه را به عنوان يك توده و گروه كوچك شرح ميدهد كه هدف آن سرزنش حكم فرمايي جهان است و رهبران آن در پي يافتن اعضاي خاصي هستند.
«يينگر» فرقه را به عنوان گروهي ساده و پويا معرفي مي كند كه اعتقادات مشتركي دارند.
«نيبوهر» فرقه را تشكيلاتي با شرايط معيّن و خاص مي داند كه به فرقه گرايي گرايش دارد. به تعبير ديگر، «فرقه» واژه اي است كه بر گروه يا حزبي دلالت دارد كه نظريات و پيشواي مشتركي دارند و بنابراين، براي گروه هاي فلسفي و سياسي نيز مي توان اين واژه را به كار برد؛ همان گونه كه در مفاهيم مذهبي به كار مي رود.
تعريف ديگري بيان ميكند«فرقه» به معناي راهي است كه رهروي در آن حركت مي كند و همچنين راهكارهاي علمي و نيز نظامي، فكري و رفتاري ارائه كرده و در مجموع، يك مكتب سياسي و فلسفي است و خود نيز به عنوان نوعي سازمان ديني خاص شناخته مي شود.
اين واژه در زبان فرانسه، در آغاز، به گروهي از افراد اطلاق مي شد كه اعلام مي كردند از آييني خاص پيروي مي كنند. سپس معاني محدودتري يافت؛ از جمله:
الف) تجمع خاص اشخاص كه به آييني گرويده اند ولي توسط همگان به رسميت شناخته نشده و در نهادهاي اساسي جامعه قرار گرفته اند.
ب) گروهي كه به عمد خود را از جمعي وسيع و اصلي و يا سلسله انديشه ها و باورهايي خاص جدا ساخته اند. در اين معنا فرقه در برابر سازمان ديني قرار مي گيرد.
ج) در معناي اصولي فرقه، انقطاع و يا دست كم، طرد از يك آيين است كه آن آيين از نظر جامعه شناختي «تبه گشته» و از نظر انساني «منحط» شناخته شده است.
تعبير ديگر درباره واژه «فرقه» بر گروه يا حزبي دلالت دارد كه نظريات و پيشواي مشتركي دارند و بنابراين، براي گروه هاي فلسفي و سياسي نيز ميتوان اين واژه را به كار برد؛ همان گونه كه در مفاهيم مذهبي به كار مي رود.
در فرهنگ سياسي فرقه معادل کلمه کالت (Cult) است و معني آن در فرهنگ انگليسي آکسفورد چنين آمده است: “1- يک سيستم مذهبي پرستش ، بخصوص در اجراي مراسم و عبادات. 2- وفاداري، شيفتگي، از خود گذشتگي نسبت به يک فرد. از ريشه کالتوز در لاتين به معني پرستش. “
در فرهنگ تاريخ لغات آکسفورد در باره تاريخچه لغت کالت چنين آمده است: کالت ابتدا” بمعني ابراز سر سپردگي به موجود الهي بوده است. ورود اين لغت به انگليسي از لغت کالتوز بمعني پرستش است. از شروع دهه 1960 استفاده اين لغت در زبان انگليسي محدود به اشاره به يک پديده فرهنگي شده که معمولا” تعداد محدودي از افراد (اغلب جوان) را بخود جذب ميکند.
تعاريف برگزيده:
همانطور كه پيداست بسياري از تعاريف فوق ويژگي مطلوب براي اينكه تعريف مناسب ناميده شود ندارد. بعبارتي به اندازه كافي جامع و مانع نيستند و در اكثر موارد مانعيت كافي ندارند و بر بسياري از گروههاي خودجوش مردمي هم ممكن است دلالت پيدا كند.
مارگارت تالر سينگر فرقه را با سه ويژگي اصلي ؛ دارا بودن رهبر مستبد و خودكامه ، ساختار هرمي قدرت ، و استفاده از برنامه مجاب سازي (بازسازي فكر يا شستشوي مغزي) توصيف ميكند.
اين در حالي است كه داشتن يكي يا دو ويژگي از اين ويژگيها براي شناسايي جمعي بعنوان فرقه اصلا كفايت نميكند. نكته ديگر اينكه ساختار هرمي قدرت تنها در فرقهها ديده نميشود. امروزه در بسياري از سازمانها ، نهادها و دولتها و حكومتها ساختار هرمي ديده ميشود.
سايت ديده بان فرقه در تعريف فرقه اينطور مينويسد: تعريف مدرن از فرقه کنترل ذهني، عبارت از هر گروهي است که از کنترل ذهن و تکنيک هاي عضو گيري فريب دهنده استفاده ميکند. به عبارت ديگر فرقه ها به مردم کلک ميزنند تا آنها را جذب نمايند و آنها را فريب ميدهند تا در فرقه بمانند.
شايد در جمع بندي بتوان گفت آنچه كه درباره فرقههاي منحرف مورد اشاره است با سه ويژگي بيان شده توسط سينگر قابل بيان است به شرطي كه اين سه ويژگي با شدت و استمرار در جمعي وجود داشته باشد بعنوان زمينهاي براي مشكوك شدن نسبت به آن جمع تحت عنوان فرقه ميتواند مورد توجه قرار گيرد.
همچنين بنابر تعريف سايت ديدبان فرقه ، از بين اين سه ويژگي دارا بودن برنامه كنترل ذهني بعنوان شاخصترين و اصليترين ويژگي فرقهها ميتواند مورد تاكيد قرار گيرد.