اگر واقعاً می توانیم مسؤلیت كاری را بپذیریم، ضروری است كه تأخیر نكنیم. زیرا این فرصتی است كه به ندرت رخ می دهد. اما باید از این دام بر حذر باشیم كه مبادا مسؤلیتی را بپذیریم كه توان انجام دادن آن را نداریم. در این صورت به مرحله ای پائین تر نزول كرده و خود را در موضع بی اعتمادی و بی مسؤلیتی قرار خواهیم داد.
مطابق تعالیم حق وصول به خداوند و شكوفائی و متجلی شدن حقیقت در وجود انسان تحقق نمی پذیرد مگر با پذیرش و اجرای مسؤلیت الهی. مسؤلیت الهی برای هر فردی دارای نوع و شكلی متناسب می باشد. اما ماهیت آن در همگان یكسان(یكی) است. مسؤلیت الهی از مجموعه وظایف الهی به وجود آمده و هر وظیفه از مجموعه ای از تكالیف و هر تكلیف از یك سری حركت.
كسی كه به وظایف الهی خود عمل می كند در واقع ایده آل ترین و بهترین شكل خدمت به خدا و هدایت شدن را اتخاذ نموده. اصل حرکت الهی برای هر فرد، عمل به وظایف الهی است.
اما چگونه می توانیم به مسؤلیت و مأموریت الهی خود واقف شده و آن را بپذیریم؟ این معمایی در زندگی هر فرد است كه می بایست گشوده شود. این را نقشه خدا یا برنامه كیهانی نیز می گویند.
به طور كلی فرد با انجام حركات ساده و معمولی، كم كم و از مجرائی تكالیف الهی خود را شروع كرده و به تدریج (و به ندرت ناگهانی) به وظایف و نهایتاً مأموریت و مسؤلیت الهی خود واقف می شود.
اگر در انجام مجموعه تكالیف موفق بودیم، به وظیفه الهی واقف شده و با توفیق در انجام یك وظیفه، بر وظیفه ای دیگر آگاه می شویم و این روند تا حل معمای راهگشای مسؤلیت و مأموریت نهائی ادامه دارد. عكس این جریان نیز صادق است. به عبارتی با كوتاهی و شكست در انجام یك وظیفه الهی به سطح پائین تر یعنی تكالیف و یا عدم موفقیت در اجرای این نیز به سطحی پست تر نزول می كنیم. در صورت عدم توفیق در اجرای حركات الهی، جریان هدایت الهی قطع شده و فرد به حركت شیطانی (نیروی منفی و مخرب) وارد می شود….. تا در انجام ظاهری و زمینی خود موفق نشویم، امكان دریافت و اجرای وظایف باطنی و سماوی میسر نیست. با كامل شدن وظایف زمینی و ظاهری، انسان خود به خود به حیطه وظایف باطنی خویش وارد می شود.
در تبعیت از هدایت الهی، فرد به تدریج و گام به گام (و به ندرت ناگهان) توسط القاء مستقیم و یا غیر مستقیم روح خدابه كارها، تكالیف، وظایف و مأموریت و نهایتاً مسؤلیت الهی خویش واقف شده و از این طریق به وصول حق نایل می شود.
چرا خدا را مرده پنداشتهاید؟ چرا گمان میبرید که خداوند نباید و نمیتواند با مخلوق و بندة خود ارتباطی داشته باشد؟ مگر خالق متعال عاشق مخلوق خود نیست؟ این چگونه عشقی است که بگوییم بین عاشق و معشوق هیچ رابطهای وجود ندارد؟ مگر اساسی ترین و مهم ترین نیاز انسان، ارتباط با آفریدگار خود نیست پس اگر فکرکنیم که او به این نیاز مهم تر از آب و غذای بندة خود بی اعتناست چگونه میتوان تصور کرد که خداوند بخشنده و مهربان است؟ اصلا چرا نباید خداوند با مخلوق خود رابطهای داشته باشد؟ چرا نباید مخلوق خود را هر لحظه هدایت کند، چرا نباید با بندة خود سخن بگوید؟ چرا گمان بردهاید که خداوند تنها با گروه بسیار بسیار اندکی از بندگان خود سخن گفته؟ آیا نعوذ بالله او تبعیضی میان بندگان خود قائل است؟ چرا فکر میکنیم که پروردگار متعال زمانی سخن گفته و زمانی دیگر ساکت شده است و اکنون نیز در سکوت به سر میبرد؟… خداوند زنده و حاضر را بپرستید. زنده، سخن میگوید، محبت میکند، فعال است، زندگی میبخشد، تغییر میدهد و دگرگون میکند. زنده، میبیند، میشنود، میخواهد و اراده میکند، آیا خالق و معبود شما زنده است؟… پروردگار تبارک و تعالی در هر لحظه با مخلوقات خود سخن میگوید و از این طریق آنان را پاک و هدایت میکند، قدرت و زندگی میبخشد و محبت و نوازش میکند… خداوند با (به ظاهر) پست ترین و برترین مخلوقات خویش یکسان سخن میگوید… شنیدن این کلام سرچشمة شور و شادی و لذت و آرامش است. این کلام نیرو دهنده و رهاننده است… در وحی بسته شده اما آیا در الهامات الهی نیز بسته شده است؟!… آنان که خداوند را چنین زشت و خشن برای انسانها به تصویر کشیدهاند از عشق، تهی گشتهاند، و آن که از عشق خالی باشد، هستی را نمیبیند و آنچه میبیند گمانها و توهمات خودش است… اگر چیزی نمیشنوید و نمیبینید نا اینکه نیست و یا نباید باشد. بلکه این شمایید که نمیبینید ونمی شنوید. این نقص شماست نه خداوند… در زندگی به کجا گوش سپردهاید، متوجه که هستید، در اشتیاق چه به سر میبرید، به کجا خیره شدهاید، همان صدا را میشنوید و همان را میبینید که به سویش متوجه و مدام در حرکتید.
مادری بود کودکی داشت. کودک، معشوق مادر و خود عاشق او. آغوش مادر برای کودک، بهشت حقیقی بود. بی نیازی و آرامش محض. روزی مادر دست به امتحانی بزرگ زد. “کودک از مادر جدا شد.”در این تنهایی و دوری از مادر مهربان، کودک با مسائل و سختیهای بی شماری مواجه شد. بیمار شد. ذهن و قلبش بیمار و جانش رنجور گشت. اظطراب، افسردگی، ضعف و ناتوانی، ترس و یاًس، وجودش را در بر گرفت. این چشمها دیگر از دیدن مادر محروم بودند پس بیمار شدند و به درستی نمی دیدند. گوشها دیگر صدای مادر را نمیشنیدند پس توان درست شنیدن را از دست دادند. این قلب از شدت بی غذایی، انگار هلاک شده بود. غذای قلب کودک محبت و نوازشهای مادر بود…دهها مشکل و بیماری، وجود کودک و زندگی او را احاطه کردند. وحشت تاریکی، آنجا که دیگر نور مادر نبود، او را مضطرب و هراسان کرده بود. حالا دیگر زندگی اش به جهنمی واقعی تبدیل شده بود. کودک با هزار مساًله و ناراحتی گریبان گیر است. اما فراموش نکنیدکه ریشه و علت اصلی همه این ناراحتیها و همI این دردها “دوری و جدایی” از مادر است… انسان دارای مشکلات و متعدد و گوناگونی است اما ریشة همةI این مشکلات یکی است و آن خلاء درونی خالی از خالق است. حالا مادر به امتحانات کودک میافزاید، کودک ادعای عشق به مادر را داشت. ادعا میکرد که فقط و فقط او را میخواهد و تنها آرزویش بودن با اوست. اکنون او دور از مادر است. اگر عزم خود را برای بازگشت به مادر جزم کند و هر لحظه به او نزدیک شود، ادعای عشق او حقیقت است و الا… بنابر این مادر مهربان، دو نفر رابرای امتحان کودک محبوبش نزد او فرستاد. یکی “روح خدا ” و دیگری “شیطان”. دو طبیب که درمان یکی شفا میبخشد، وصل میکند و باز می گرداند و طبابت دیگری هلاک و نابود، دور و دورتر مینماید. این یکی نامش شیطان است. شیطان شروع به طبابت میکند، در واقع تخریب و نابودی را آغاز میکند. بیچاره کودک اعتماد میکند و خود را در دسترس این طبیب دروغین قرار میدهد. ماًموریت این پزشک دروغین این است که تمام سعی و کوشش و همة حیلههای خود را بکار گیرد تا بلکه این کودک را از مادر دورتر کند و وجودش را از حضور و یاد مادر خالی تر. او میخواهد هر طور که شده مادر را که تنها هدفزندگی کودک است، از یاد او ببرد. حتی اگر شده به انکارش بپردازد. قصدش این است که به هر شکل ممکن مانع از بازگشت کودک به آغوش مادر گردد. پس میپرسد: ای دشمن اصلی من که به جانت نزدخداوند قسمخوردهام، ای منفورترین موجودات در نظرمن، بگوببینم مشکلت و بیماریت چیست؟… پس شروع به نوشتن نسخهٔ هلاک کنندة خود میکند. میگوید برای اینکه این کودک سالم شود باید “مادر را از یادش ببرید” او نباید رنج تنهایی و دوری از مادر را حس کند. پس “مشغولش کنید”. دهها بازی و اسباب بازی تجویز میکند. شیطان میگوید: این انسان را با هر وسیلهای و هر طور که شده، مشغول کنید تا خود را و خدای خود را فراموش کند. بازیها شروع میشود. بازیهای عاطفی، رقابتی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، فردی و جمعی. دامهای جنس مخالف، درس و دانشگاه، رادیو و تلویزیون، همسر و فرزند، مواد مخدر، الکل، همرنگ شدن با جماعت، مد روز، رفیق نارفیق، جنگ و خشونت، تکنولوژی و دیگر اسباب بازیهای نابود کننده. اما شاید با وجود همة این بازیها و اسباب بازیها شاید کودک ظاهراً مادر را فراموش کند. ولی روح و جانش روز به روز بیمارتر و رنجورترمیگردد. و این درد روح و جان، بر زندگی کودک سایه میاندازد. زندگی سرد و بی روح میشود، نه آبی، نه سبز، نه سفید، بلکه زندگی به رنگ خاکستری، مانند خاکستر میشود… شاید گاهی لبخندی بر لبان کودک دیده شود اما این لبخند مرده است. لبخندی که از ناله و فغان او غم انگیزتر است. این نوع درمان، کودک را روز به روز بیمارتر و رنجورتر میکند. او کم کم به لاشهای متحرک مبدل و وجودش به گوری بدل میشود. بوی تعفن در جای جای زندگیش به مشام میرسد… اشتهای کودک نامتعادل شده، اضطراب در وجودش ریشه دوانده، بدنش ضعیف شده، چشمش کم سو و وجودش بی تحرک میگوید: ببریدش پیش دکتر تغذیه، روان پزشک، نه درمانش این است که ورزش کند، نه، این بچه تا ازدواج نکند بچة خوبی نمیشود، اگر به اندازة کافی پول داشتی خوشبخت میشدی و همة مسائلت حل میشد…و البته دهها درمان دیگر. اینها داروهای مشابه است. اگر داروخانه داروی مورد نظر شما را نداشته باشد، ممکن است طبیب مشابه اش را تجویز کند… حالا به سراغ طبیب الهی میرویم، روح خدا. روح الهی. ببینیم او چه میگوید؟ کلام او کلام خدا و نظرش نظر خالق متعال است. او میفرماید: “از آنجا که ریشة همة مسائل و مشکلات یکی است، درمان هم یکی است نه چند تا.” درمان، ساده است. از آنجا که همة بیماریها و ناراحتیها از جدایی و دوری سرچشمه میگیرد “پس باید این کودک به مادرش نزدیک و سرانجام به او وصل شود.” کودک اگر رنج تنهاییش را فراموش کند دیگر به سوی مادر نمیرود. اگر در وجود مادرش تردید کند دیگر به جستجویش نمیپردازد… روح خدا به جای این همه تجویزات متعارض و متناقض که نتیجهای جز هلاک کردن ندارد، فقط یک توصیه دارد و آن این است: “باز گرد.” “هر چه بیشتر به او توجه کنی، نزدیک تر شدهای. عشقت را نسبت به مادر آشکار کن، تا مادر خود به سوی تو آید.”صدو بیست و چهار هزار پیامبر آمدند تا این را بگویند. در نسخة طبیب حقیقی، آدرس خانهٔ مادر هم وجود دارد. این آدرس همان مسیرهدایت الهی (تعالیم الهی) است. همان تعالیم مقدس حق…. وقتی هدایت کننده روح خدا باشد، وقتی راهنما، انبیاء و اولیاءالهی باشند، سرانجام، این فصل به وصل و این دوری به نزدیکی مبدل میشود… حالا کودک به خانة مادر، به آغوش او بازگشت. آیا دیگر مسئلهای وجود دارد؟ آیا در کنار مادر، دیگر به چیزی نیاز دارد؟ آن همه اضطراب و رنج و ناراحتی کجا رفت؟ آن همه آرزوها و هوسها کجاست؟ اینها بهشت است. بودن با مادر یعنی آرامش محض، یعنی سرور لایتناهی، این همان رهایی است. اینجا همة خوبیها و شادیها خود به خود است، نیازی نیست که برای آن تلاش کنی و یا سعی در آشکار کردنش نمایی، وجود مادر سرچشمة همة خوبیها و لذت هاست. پس بهشت حقیقی را دریابید که جز نزدیکی به خداوند و وصل به او نیست.
خداوند در وجود انسان دانهای کاشت. دانهای که همه اسرار خلقت در آن نهفته شده و قدرت و نور خداوند در آن پنهان است. خداوند متعال، روح پاک خود را در وجود انسان نهاد. روح خداوند همان دانه است. روح خدا از او جدا نیست. مانند نور خورشیدکه از خورشید جدا نیست… امانتی بود که خداوند به کوه و جنگل و دریا، بر زمین و آسمان عرضه داشت و آنها از عظمت این امانت الهی به لرزه و وحشت افتادند و توان پذیرش آن را در خود ندیدید و لاجرم آن را نپذیرفتند. این انسان بود که امانت بزرگ خداوند را پذیرفت و خوا هان دریافت آن شد… خداوند روح خود را در انسان دمید و قلب خود را در انسان نهاد. وجود انسان مانند زمینی است که خداوند، روح و نور خود را در آن کاشته. اما این زمین، این ذهن و دل، این جان، حاصلخیزی خود را از دست داده، دانهای در آن نمیروید. زمین وجود، پر از علفهای هرز ترسها و تردیدهاست. پر از سنگهای مقاومت و شرطی شدگی است. این زمین، نامساعد است، دیگر دانهای در آن نمیروید. آنقدر آب به آن نرسیده که مرده یا حداقل نیمه جان است. به کویری مبدل شده، دانهای که در این زمین است، دارد میمیرد (هر چند روح خداوند جاودانه است و مرگ در آن راهی ندارد) یا حداقل برای ما مرده محسوب میشود… دانه باید شکوفا شود تا ماموریت الهی انسان به انجام برسد، اگر دانه شکوفا شود او در انسان ظهور کرده و وصل به خداوند تحقق یافته است. اما بدا به حال ما اگر نگذاریم که دانه شکوفا شود. در این صورت، عذاب الهی و لعنت خداوند، زندگی ما را برای همیشه احاطه خواهد کرد. وای بر حال ما اگر این امانت بزرگ را قلب خداوند را به او بازنگردا نیم و یا در حالی که بیمار یا مرده است آن را بازپس دهیم. این عزیزترین نزد خداوند قادر و قهار است. اگر این امانت عزیز و دوست داشتنی خداوند را شکوفا شده به او بازگردانیم، او را بسیار شاد کردهایم، او نیز شادی و سرور بی حد خود را به ما هدیه میدهد، و اگر در نگهداری این امانت بزرگ نکوشیم، عذاب و سختی از زمین و آسمانها ما را احاطه خوا هند کرد تا نتیجه پیمان شکنی و خیانت در مانت الهی را به ما نشان دهند… اینجا چه خبر است؟ ساده است، د انههایی در زمینی نامساعد کاشته شده، زمینی فاسد و خراب (جسم، ذهن و قلب ما) نه آبی، نه نور و گرمایی، نه تغذیهای… اما باغبانی مهربان، معلم الهی، از راه میرسد، باغبان، علفهای هرز، سنگها، حشرات و کرمهای مضر را از زمین جدا میکند، به زمین آب میدهد، نور می رساند، خاک آن را تقویت میکند و به این ترتیب دانه شکوفا میشود، بعد از جوانه زدن، باغبان باز هم این نهال را پرورش میدهد و نگهداری میکند تا روزی که نهال کاملاً بارور شود و به ثمر برسد… باغبان همان استاد است که بوسیله تعالیم الهی، زمین نامساعد وجود ما را حاصلخیز و مستعد میکند، بوسیله انتقال جریان آگاهی و بیداری، این زمین را زنده میکند، او طبیعت الهی را در وجود ما شکوفا کرده و موانع ظهور عشق و خداوند را در ما از میان بر میدارد… رستگاری و خوشبختی، تنها زمانی حاصل میشود که این دانه شکوفا شود. خداوند در این دانه پنهان است، دنیایی بی حدو مرز در این دانه پنهان است، بهشت حقیقی در دل این دانه نهفته شده، پس در شکوفایی آن بکوشید. بسیار بکشید…
لااله الاالله میگوید نجات خداست. نجات دهنده فقط خداست نه جز خدا. نجات از همۀ بدیها، نجات از همۀ سختی ها، نجات از همۀ مرگها و بیماری ها، نجات از بدبختیها و نادانیها فقط و فقط خداست نه غیر خدا، نجات دهنده هم خداست. هیچ كس جز خداوند نمیتواند زندگی انسان را نجات دهد زیرا زندگی انسان همان خداست. هیچ چیز نمیتواند انسان را نجات دهد. نه عمل خوب، نه فكر خوب، نه حال خوب و هیچ قانونی خاص. عمل خوب، فكر خوب، گفتار خوب اینها میتوانند انسان را خوبتر كنند، وضع و حال او را بهتر كنند، او را رشد دهند یا شایستۀ زندگی خوبتری نمایند اما هیچ كدام نجات دهنده نیستند.
نجات دهنده فقط خداوندیست كه خودِ او نجات است. نجات انسان در لااله الا الله است. در انكار همۀ خدایان دروغین، همۀ بتهایی كه به خدایی گرفته است. در انكار همه چیز و همه كس جز خداوند زنده ونامحدودی كه انكار ناپذیر است. اگر چیزی هست و كسی هست او در خداست و به خداست كه چیزیست. ثانویه است. اولیه نیست. وجودش وابسته به خداست. اگر نور نباشد روشنایی نیست، سایه نیست، گرما نیست. هیچ كس قادر نیست انسان را نجات دهد جز خدا. هیچ پیامبری هم قادر نیست انسان را برهاند. پیامبران نجات نمیدهند بلكه این خداوند است كه ممكن است از طریق او نجات دهد. هدایت كنندۀ اصلی خداست كه از طریق آنها هدایت میكند. بركت دهندۀ اصلی خداوند است. اگر كسی گمان كند كه هم خدا نجات میدهد و هم دیگری، این همان شرك است. چند خدایی است. و اگر انسان به چنین گمانی گرفتار شد آیا ممكن است خداوند به نجات او بیاید؟
پس اگر به دنبال نجات خود هستی، خدا را دریاب كه نجات و نجات دهنده را یافته ای. اگر میخواهی زندگی حقیقی تو را بپذیرد، تو همۀ زندگیهای دروغین را انكار كن. همۀ زندگان مرده را فراموش كن و فقط زندگی حقیقی را بپذیر.
همۀ انكار شدنیها را انكار كن تا آنچه انكار شدنی نیست خودبخود آشكار شود. او حالا هم آشكار است اما وقتی انكار شدنیها انكار شدند، حجابها كنار رفته اند. آنگاه خورشید همیشه تابان حقیقت برای تو آشكار میشود. همۀ دور ریختنیها را دور بریز تا خود را نزدِ یك بیابی. یكی خداست. یگانه خداست و تنها خداوند است كه یكیست. همۀ شفا در الاهست. همۀ درمان در الاهست و همۀ دردها از نشناختن و ندانستن اوست. پس درمانهای دروغین را ترك كن. هیچ سیستمی نمیتواند انسان و جامعه را درمان كند الا خدا. هیچ شفایی به رنجهای انسان پایان نمیدهد الا خدا و این یعنی لااله الا الله. هیچ وِردی، هیچ فرشته ای، هیچ روشی، هیچ طریقی، هیچ كاری نمیتواند زندگی انسان را نجات دهد جز خودِ خداوند. و انسان برای دریافت این نجات باید با زندگی اش بگوید لا اله الا الله یعنی تسلیم خدا شود. به همۀ وجودش پذیرای خدا شود. در را به روی همه ببندد چون همهای وجود ندارد و در را به روی یگانه حقیقت زنده و حاضر بگشاید. پس نجات را در خدا بجویید و با خدا تجربه كنید و در خدا بیابید. مهم نیست كه خداوند چگونه شما را نجات میدهد. این را بعهدۀ او بگذارید چون كار او و در مسئولیت اوست. او هر طور كه بخواهد شما را نجات میدهد اما وظیفۀ ما این است كه دست نجات خود را به سوی او دراز كنیم وفقط و فقط از او بخواهیم و این رخ نمیدهد مگر آنكه با زندگی خود اعتراف كنیم به اینكه هیچ خدایی نیست الا خداوند زنده و حقیقی. هیچ الاهی نیست الا الله. لا اله الا الله.
برگرفته از كتاب تعالیم حق (الاهیسم – جلد دوم) ـ اثر ایلیا «میم»
روشهاي جوان ماندن و سالم زيستن و عمر نوحآسا (قسمت اول)
همه ميدانيم كه عمر حضرت نوح(ع) بسيار طولاني و نزديك به هزار سال(950) بوده است. البته پدران او هم عمري طولاني داشتند مثلاً حضرت آدم 930 سال در زمين زندگي كرد. پسر او شيث در 912 سالگي مرد. آنوش(پسر شيث) در 905 سالگي از دنيا رفت و پسر او قينان تا سن 910 سالگي عمر كرد. ياردو متوشاح هم كه از پدربزرگان نوح(ع) بودند بيش از 900 سال در زمين زيستند. حضرت نوح در سن 500 سالگي صاحب سه پسر به نامهاي سام، حام و يافث شد.
من فكر ميكنم نوح(ع) خواسته يا به احتمال قويتر ناخواسته، رژيم غذايي و روشهاي خاصي را اعمال كرده است، چون خداوند هر كاري را از مسير طبيعي و معقول خودش انجام ميدهد. مثلا،ً به نظرم يكي از عادات غذايي نوح(ع) استفاده از غلات و سبزيجات، و گوشتهاي سالم بوده است كه همين نكته خودش يكي از توصيههاي اصلي تغذيه پيشرفته امروزي محسوب ميشود. گواه اين مدعا هم كلامي است كه خداوند به نوح(ع) ميفرمايد: «بارور و زياد شويد و زمين را پر سازيد. همه حيوانات و خزندگان زمين، پرندگان هوا و ماهيان دريا از شما خواهند ترسيد، زيرا همه آنها را زير سلطه شما قرار دادهام و شما ميتوانيد علاوه بر غلات و سبزيجات، از گوشت آنها نيز براي خوراك استفاده كنيد».
اينطور شد كه اسم اين سلسله از مقالات را «نوح آموز» گذاشتم و منظورم از آن آموزههايي است كه احتمالاً در زندگي حضرت نوح(ع) وجود داشته است زيرا او نزديك به هزار سال با قدرت، موفقيت و سلامت زيسته است. ان شاءا…حضرت نوح(ع) از كار بنده خشنود شود و همه دوستان و دشمنانم و مرا دعا كند.
نظرات مختلفي درباره چگونگي افزايش طول عمر انسان و حفظ جواني و سلامتي او وجود دارد. يكي از دانشمندان علوم تغذيه و پزشكي معتقد است كه از جمله علل اصلي بيماريهاي انسان و نتيجتاً تضعيف سيستم ايمني او كه در نهايت به كاهش عمر انسان منجر ميشود، تجمع ميكروبها و باكتريها در روده بزرگ است. اين دانشمند برداشتن روده بزرگ را يكي از راههاي افزايش طول عمر انسان ميداند و اين سؤال را مطرح ميكند كه آيا ميدانيد كلاغها چرا صد سال زندگي ميكنند و سپس جواب ميدهد چون روده بزرگ ندارند.
با پذيرش نظريه حذف روده بزرگ، خودبخود به ماده غذايي «ماست» نزديك شدهايم. مادهاي كه به دليل دارا بودن اسيد لاكتيك قادر است باكتريهاي بيماري زاي روده بزرگ كه عامل بسياري از بيماريها و نارساييهاي جسمي هستند را نابود كند و بنابراين ميتواند تاثير مستقيمي در افزايش طول عمر بگذارد.
به عنوان گواهي بر اين مدعا ميتوان به طول عمر زياد روستايياني كه مصرف ماست در ميان آنها فراوان است اشاره كرد. هنگامي كه روش تغذيه مردم بعضي از مناطق قفقاز و مجارستان كه داراي طول عمر نسبتاً زياد بودند مورد بررسي قرار گرفت، دانشمندان متوجه شدند كه ماست يكي از اجزاي اصلي و عمده جيره غذايي اين افراد است. يكي از دانشمندان معروف ديگر تاكيد زيادي بر پياز دارد. پياز به عنوان عاملي براي افزايش طول عمر. شايد اين تاكيد با خاصيت ضد عفوني كننده شديد پياز يا دارا بودن «دي ان اي» مرتبط باشد.
دكتر الكس كارل، طول عمر انسان را با ميزان سم زدايي از بدن مرتبط ميدانست و معتقد بود اگر سمومي كه در بدن انسان توليد و ذخيره ميشوند، بلافاصله از بدن خارج شوند، ممكن است انسان به عمري بسيار طولاني (در حد چند صد سال) دست پيدا كند. او براي اثبات ادعاي خويش يك ران جوجه را درون دستگاه آزمايش گذاشت و با استفاده از ابزار مربوطه از ذخيره سموم در ران جوجه جلوگيري كرد. ران جوجه تا بيش از ده سال همچنان سالم ماند و بعد از آن هم به دليل كافي بودن آزمايش و قطع آن، ران جوجه طي چند ساعت فاسد شد و از بين رفت.
آيا با تخليه دائمي بدن از سموم، ميتوان آنطور كه آزمايش اثبات كرده است، به عمر طولاني دست يافت؟ البته اين موضوع كاملاً روشن است كه وجود سموم ميتواند دردها، بيماريها و نابسامانيهاي بسياري را در انسان بوجود آورد و طبعاً فقدان اين سموم و ميكروبها ميتواند موجب سلامتي و طول عمر شود، اما معلوم نيست كه انسان بدون وجود سموم تا چند سال ديگر ميتواند بر عمر خود بيفزايد. ده سال، صد سال يا قرنها.
ديدهگاه ديگري كه درباره سلامتي و شفاي انسان وجود دارد موضوع «اكسيژن رساني كافي و تنفس كامل» است. از اين ديدگاه عامل بسياري از بيماريها و بويژه سرطانها، كمبود اكسيژن در بدن است. سوخت و ساز نياز به هواي كافي و مناسب دارد و اگر هواي مناسب تامين نشود، سوخت و ساز بدن با اختلال مواجه خواهد شد. اشكال در سوخت و ساز يعني ايجاد مواد سمي، عدم تخليه مواد سمي و نتيجتاً انباشتگي آن در بدن. البته، اين فقط يكي از پيامدهاي كمبود اكسيژن است. آيا واقعاً اكسيژن رساني كافي به بدن ميتواند موجب سلامتي و طول عمر شود؟ شايد يوگيهاي هندي، كساني كه براي موضوع تنفس و اشباع بدن از اكسيژن ارزش زيادي قائلند و آن را با وسواس و دقت رعايت ميكنند، بتوانند تجسمي از اهميت زياد اين شيوه، يعني «اكسيژن رساني كافي» باشند. گفته ميشود كه يوگيهاي باستاني هند كه تمرين تنفسي پراناياما يكي از اصليترين مشغوليات آنان بوده است، از عمري بسيار طولاني و سلامتي كامل برخوردار بودهاند. در زمان كنوني هم يوگياني وجود دارند كه ميتوان آنها را از اين نظر مورد بررسي قرار داد.
و اما چرا نوح و پدران او عموماً نزديك به هزار سال زندگي كردهاند؟ زندگي آنها چطور بوده است؟ آنها غير از غلات، سبزيجات و گوشتهاي سالم (آنطور كه در كلام خداوند متعال به نوح(ع) وجود دارد) چه چيزهاي ديگري ميخوردهاند؟ روشهاي دانسته و ندانسته آنها براي مقابله با بيماري چگونه بوده است؟ در گفتارهاي بعدي ميخواهيم بيشتر در اين زمينهها با همديگر حرف بزنيم و فكر كنيم. قصد دارم ابتدا نظريههاي مطرح شده در علوم پزشكي و تغذيه را مطرح كنم و شايد در آخر، به طرح نظرات بزرگترين معلم باطني عصر حاضر، در زمينه مبارزه با بيماريها، تغذيه، شفا و درمان بپردازم.در قسمت بعدي راجع به غذاها و موادي كه واجد اثر حفظ و تجديد جوانياند و داراي طيف وسيعي از تاثيرات سلامتيبخش ميباشند، حرف خواهيم زد.