انسان بالقوه موجودی كامل است بنابراین یك سیستم و ساختار الهی باید مانند یك انسان باشد. روح و جان داشته باشد، ذهن و قلب، دست و پا و چشم و گوش، حافظه و خلاقیت و … بالاخره روند رشد و تكامل را دارا باشد.
هر كدام از شما باید جزئی از این طرح هدایتی انسان گونه باشید. هر كس به تناسب عشق و قابلیتش، برخی اجزاء اساس و كلیدی، برخی بزرگ و كوچكند. تار و پود (سلول های) این طرح هدایت انسان گونه، باید عشق و حضور الهی باشد. هر كسی می بایست وظیفة خود را به عهده بگیرد و در اتصال این حركت جهانی به خداوند، نقشی اساسی داشته باشد. این راه درست و اصولی خدمت به خداوند و انجام وظایف است….
در تمثیل خانه آتش گفتیم كه برای نجات و رهایی افرادی كه در آن محل هستند، گام اول هدایت به جانب زندگی حقیقی گام اول رهایی و ره یافتن به خانه آرامش و شادی حقیقی، بیدار كردن خفتگان (آن هائی كه نمرده اند) بوده است.
این بیدار شدن از خواب اولین مرحله از مراحل سه گانه پیوستن به لایتناهی و ظهور نور محض است. اما بیدار شدن یعنی چه؟ می خواهیم از زوایای دیگری به “بیداری از خواب” به گام اول الهی نگاه كنیم.
گام اولِ حركت بازگشت به خداوند این است كه “آگاه شویم كه نمی دانیم.” گام اول “ادراك كامل” وضعیت كنونی است. بدانیم كه در توهم زندگی می كنیم. آنچه فكر می كنیم و می دانیم، در واقع همین توهم است.
این همان به خود آمدن و هشیار بودن است. مرحله اول هدایت: فهم كامل روند گذشته و كنونی زندگی است. اعترافی است با همه وجود، مبنی بر اینكه تا حالا اشتباه می كردیم و گمراه بودیم. اعتراف به این كه نمی دانیم و نمی توانیم. این به معنای تسلیم شدن است. می دانیم كه نمی بینیم و نمی شنویم. نمی دانیم و نمی توانیم و قادر به كار درست و متعالی نیستیم. پس خود به خود تسلیم می شویم. تسلیمی همه جانبه با همه اجزای وجود.
تا انسان “نادانی و ناتوانی” همه جانبه و كامل خود را درك نكند، تسلیم واقعی ممكن نیست، در گام اول بازگشت به خداوند انسان باید ذریابد كه “چیزی نیست و چیزی وجود ندارد.” هر چه می كند اشتباه و رنج آور اشت. هر چه می خواهد، هر چه می اندیشد، همه حركاتش انحراف است و به بیماری و مرگ می انجامد.
در این مقطع از حركت، انسان باید با گفتار، عمل، حالات و رفتار خود به همه چیز اعتراف كند. اعتراف صرفاً كلامی، نه كافی است و نه كارساز. در این مرحله با همه وجود خود می بایست به نادانی و نا توانی و ضعف، گناه، انحراف، اشتباه و گمراهی خود اعتراف كنید. فرد وقتی بیدار شد،اعتراف می كند كه اگرتا حالا در این منزل آتش و نابودی مانده، در خواب بوده، حالا كه بیدار شده دیگر نمی ماند…
در گام اول هدایت، باید تسلیم شویم، كاملاً تسلیم شویم. همه چیز را در اختیار و در دسترس نجات دهنده قرار دهیم، به او اعتماد كنیم و كار نجات را به او بسپاریم…
چگونه ممكن است اعتراف انسان، كامل باشد؟ چه وقت گفتار انسان درست و صحیح است؟
هنگامی كه اعتراف ما از روی درك و مشاهده كامل باشد، صحیح و مورد پذیرش است. اعتراف كلامی به تنهائی ارزش چندانی ندارد. قدم اول، درك و مشاهده كامل است. این كامل بودن و فهم و هوشیاری بسیار حائز اهمیت است. اگر درك ناقص باشد، عمل ناقص است. عزم، جزم نمی شود. اعتراف كامل نبوده و خروج از وضعیت فعلی ممكن نیست…
در حركت اول باید درك كنید و بفهمید، تفكر كنید و ببینید. به خود بیائید تا خود را دریابید… هر چیزی علامتی دارد. كسی كه می فهمد این فهم و ادراك از عمل او، حالات و رفتارش و از تغییراتی كه در زندگی اش پدیدار می شود معلوم می گردد. شعار دادن، نشانه فهم نیست. هر ادراكی، خود به خود، تغییر و تحولی را ایجاد می كند. اگر درك كامل باشد، تغییر كامل و اگر ناقص باشد، تغییر هم ناقص است. اگر این تغییر كامل و این تغییر مسیر حركت پدیدار شد، می توانیم بگوئیم گام اول طی شده…
مقطع اول هدایت الهی، باز كردن چشم هاست. باید چشم ها را باز كنیم تا ببینیم و گوش فرا دهیم تا بشنویم، آنگاه درك كامل حاصل می شود و به دنبال این درك كامل، توقف كامل و حركت متعالی… وقتی متوجه شدید كه در اشتباهید، و در مسیر گمراهی و هلاكت حركت می كنید، دیگر به حركت خود ادامه نمی دهید. اگر واقعاً متوجه شده باشید، پس متوقف می شوید. همه ابعاد زندگی، لحظه ای سكون مییابد. كاملاً بی حركت، برای لحظه ای. این توقف كامل، قدم اول تعالیم الهی است. اینجاست كه می فرماید: بایست و بدان كه من خدای تو هستم…
تا كنون حركت زندگی شما از سنخ معینی بوده، از سنخ تاریكی و منیت. برای شروع یك حركت متعالی، كه به زندگی متعالی منجر شود، نمی شود حركت قبلی را بگیرید و به حركتی جدید، به حركتی متعالی تبدیل كنید. این طور فقط می توانید خود را فریب دهید و راضی كنید. تاریكی به نور بدل نمی شود. حركت قبلی كه از جنس تاریكی و منیت بوده، شاید به ظاهر شكل و شمایلی نوین و الهی به خود بگیرد، اما این تنها ادا در آوردن و نمایش بازی كردن است. حركت شیطانی با حركت الهی سنخیت ندارد و قابل تبدیل به آن نیست، هر چند بیشتر انسان هائی كه ظاهراً هدایت شده اند، به این عمل احمقانه و خود فریبانه اقدام كرده اند.
برای این كه حركت تاریك و خود پرستانه جای خود را به حركت عاشقانه و الهی بدهد، تبدیل و تظاهر راه حل نیست. لحظه ای توقف كامل كفایت می كند. باید كاملاً متوقف شوید. همه چیز باید برای لحظه ای متوقف شود. تنها “لحظه ای ایست كامل” كفایت می كند. قدم اول زندگی متعالی ایست كامل است. عمری در جهت دور شدن از معشوق دویده اید، حالا در بین راه متوجه می شوید كه دارید دور می شوید. اگر واقعاً بفهمید و متوجه شوید، ایمان بیاورید و یقین كنید، می ایستید، سپس بر خلاف جهت قبلی دویدن را شروع می كنید. اما اگر در طول دویدن و دور شدن خوب تفكر نكنید و كاملاً متوجه نشوید، دچار شك و تردید خواهید شد. گاهی تند می روید و گاهی به چپ و گاه به راست یا مارپیچ می روید، اما اغلب به دور خود می چرخید.
نظرات، دانسته ها، برداشت ها، قضاوت ها، و تصمیمات شما به رویاهای در خواب می ماند. توهم است. اندیشه و احساسات دروغین است زیرا وقتی از خواب بیدار شوید، و به یاد رویاهای تان بیفتید، متوجه می شوید كه همه این رویاها، همه چیزهائی كه می دانید، همه نظرات و تصمیمات تان اشتباه و غلط بوده، هر چند كه ظاهرشان خوب یا بد بوده است. رویا، رویاست. چه ظاهراً خوب باشد، چه بد…
گام نخستین ظهور الهی و بازگشت به خداوند، این است كه آگه شویم همه ذهنیاتمان اشتباه و غلط است، واقعیت ندارد. بلكه رویاست. توهم و تاریكی است. وقتی فرد این واقعیت را درك می كند كه از خواب بیدار شده باشد. وقتی كذب و نادرست بودن نظرات و برداشت ها آشكار شد، آنگاه از همه آن ها رها می شوی. در بند نیستی، از آن ها دست می كشی، معتقد نیستی كه چیزی درست یا غلط است . اصلاً مطمئنی كه “چیزینمی دانی” و این گونه شعور الهی جاری خواهد شد… وقتی فهمیدی كه همهتصمیمات و قضاوت هایت پایه و اساسی دروغین دارد، پس می پذیری كه خودش هم دروغ و نادرست است. بنابراین در اولین قدم با این درك كامل، انسان از هر گونه قضاوت و تصمیم گیری دست بر می دارد.
ذهن خود به خود ساكت می شود. زیرا فهمیده كه همه این قیل و قال ها دروغ و رویاست. این سكوت كامل، شروع هدایت است…
آنگاه كه نادانی و جهالت خود را دیدی، به سوی دریافت دانش حقیقی، به سوی اسرار الهی روان می شوی.به شدت و با اشتیاقی آتشین،جویای اسرار می شوی. ذهن و قلبت نرم و پذیرا می گردد. آن وقت كاملاً برای دریافت تعالیم اسرار، آماده و مهیا هستی. خود را در اختیار استاد حق قرار می دهی، پیام الهی و رهنمودهای معلم الهی را كاملاً می پذیری. بدون هیچ شك و تردیدی. زیرا شك و تردید، تعارضی است میان آنچه می دانیم و آنچه قرار است بدانیم ولی وقتی متوجه شدی كه چیزی نمی دانی، هر گونه تعارضی از میان می رود و ایمان می آید. این ایمان نقطه آغاز است…
تسلیم بودن سكوی پرش است. پرشی به دریای بی كران الهی. مرحله اول پرواز این است كه تسلیم باشیم. یعنی از روی سكوی پرش، به جانب دریای بی كران حق، شیرجه بزنیم. مرحله دوم رها شدن در آسمان، از سكوی پرش، تا دریاست. مرحله سوم،غرق شدن در دریای و یكی شدن با آن است… چه كسی تسلیم است؟ آن كه با چشمان خود می بیند كه همه تصمیمات و قضاوت هایش اشتباه و نادرست هستند. چون هر حركتی كه از جانب “من” باشد، زیان بارتر و گرفتار كننده است. هر حركتی چه در درون و چه در بیرون. بنابراین به شعور و قدرت هدایت كننده، در برابر جریان الهی تسلیم می شود. نه فقط با اعمال و گفتار، بلكه با ذهن و قلب خود…
باید خود را به هدایت كننده و روح خدا بسپاریم.خود را در اراده او رها كنیم. زیرا او از خود اراده ای ندارد. اراده او، اراده خالق متعال است. به نجات دهنده ایمان داشته باشیم و پذیرای او شویم. به طوری كه نظر او نظر ما، اراده او اراده ما، و میل او، میل ما باشد. در این حالت خود به خود به مرحله دوم وارد می شویم…
خانه ای آتش گرفته، اما هنوز به طور كامل ویران نشده. افرادی در خانه خوابیده اند، مأمور نجات به داخل خانه می آید. اولین كاری كه باید انجام شود این است كه افراد را از خواب بیدار كرد. نمی شود همه را كول گرفت و بیرون آورد، یا مادامی كه در خوابند به آن ها تكالیف مختلف داد…
اولین كاری كه نجات دهنده می بایست انجام دهد بیدار كردن از خواب است. این اولین مرحله نجات و رهایی است. او فریاد می زند، می گوید: “بیدار شوید” مرگ تان نزدیك است. عده بسیار كمی می شنوند و بیدار می شوند. بعد فریاد می زند، بیدار شوید ای خفتگان، خواب شما مرگ شماست. عده دیگری بیدار می شوند. اما با بقیه چكار كند؟ رویشان آب می ریزد. حتی اگر شده كتكشان می زند و با خشونت رفتار می كند. گله می كنند: استاد چرا این قدر با شدت و خشونت بر خورد می كند؟ اول می گوید منیت را، خودبینی، خودخواهی، خودپرستی… را رها كنید. از هر هزار شاید یكی پیام او را دریابد. بعد فریاد می زند، از هر صد نفر شاید یكی، سپس با فشار، با قدرت تمام. حتی اگر شده با خشونت نعره می زند، رها كنید، این من را، این شیطان را، این تاریكی و این خانه رنج و نابودی را…
با همه این اتفاقات، این تذكرات پر محبت، فریاد ها، نعره ها و خشونت ها و فشارهای استاد، سرانجام تعداد كمی از این خفتگان بیدار می شوند. برخی فوراً بیدار می شوند، برخی دیرتر و بعضی پس از عمری. آن ها كه زودتر بیدار می شوند، زودتر از این خانه رنج و نابودی، از خانه آتش بیرون می روند و آن ها كه دیرتر بیدار می شوند، البته از این رنج و آتش دیرتر خارج می شوند.
عده زیادی با وجود همه تلاش های نجات دهندگان (انبیاء و اولیاء حق)، هنوز در خوابند. این عده زیاد نخوابیده اند بلكه مرده اند. آن ها كه خوابشان بسیار عمیق و نزدیك به مرگ بود، بالاخره با همه تدابیر نجات دهنده بیدار شدند. اما امكان بیدار شدن از خواب برای این گروه دیگر وجود ندارد.
البته نجات دهنده توان و توجه خود كرا به زندگان معطوف می سازد و اهمیت چندانی به مردگان نمی دهد. حال شاید قصد داشته باشد آن ها را اگر شد حداقل درگور بگذارد…
حتی در بین این مردگان، هنوز چند نفری بودند كه آرزوی رهای و زندگی حقیقی را داشتند. واقعاً داشتند اما آنقدر از هوای آلوده استنشاق كرده بودند كه بر اثر مسمومیت شدید مرده بودند. ایمان به خداوند و محبت به او در قلب شان بود. آن كس كه به خداوند عشق می ورزد و حد اقل در نیت اش تسلیم اوست دیگر نمی میرد و بالاخره نجات پیدا می كند و این عده از مردگان از آن گروهند.
درست است كه روح از بدن شان جدا شده اما ارتباط روح با این تن، هنوز قطع نشده، ریسمان نقره ای پاره نشده، هنوز مهر نخورده اند. اگر قطع می شد، دیگر هیچ نجات دهنده ای نمی توانست نجاتشان دهد.
نجات دهنده از آنجا كه به خوبی “علائم مرگ و زندگی” را می داند و می شناسد، متوجه این گروه از مردگان می شود. تشخیص می دهد مرگ این ها كاذب است. هنوز به طور كامل نابود نشده اند. (مهر نخورده اند) پس شروع می كند به نجات دادناین ها. از هر وسیله، تكنیك، و یا روشی كه تا كنون آموخته استفاده می كند. از پاراتكنیك ها هم استفاده می كند. به دفعات مختلف به او شوك الكتریكی می دهد. در دهانش دارو می ریزد. تنفس مصنوعی می دهد. نقاط حساس او را فشار می دهد. ماساژ می دهد، اگر لازم باشد با چاقو بدنش را پاره می كند تا شاید خون حیات جاری شود. خلاصه نجات دهنده به هزار روش و تدبیر دست می زند، تا شاید از جدا شدن كامل روح، از مرگ كامل این گروه جلوگیری كند. و بالاخره موفق می شود. زیرا او انتخاب خداوند است و خداوند بهترین ها را بر می گزیند.
حالا دقایقی گذشته است، این دقایق در زندگی انسان ها ممكن است ده ها سال باشد، گروهی بیدار شده اند، برخی كاملاً بیدار هستند و برخی هنوز بیداری شان آلوده به خواب است.
تعداد زیادی مرده اند، اینان كاملاً مرده و نابود شده اند. او از زندگی این گروه كاملاًجدا شده، اینان آگاهانه، دشمن خدا بوده و بر خلاف نظر او رفتار می كردند.
مرحله اول بیدار شدن از خواب است. حالا نجات دهنده آن ها را كه بیدار شده اند از خانه آتش، از منزل رنج و نابودی از سرای مرگ و غفلت خارج می كند. این خروج از خانه و ورود به فضای زندگی، به بیرون از آتش و نابودی، گام دوم است…
منیت پلید، دارای ابعاد مختلفی است. مانند اژدهایی که هزار سر دارد. از هر طرف به آن حمله کنی، از جوانب دیگری تو را در بر میگیرد. بازیهای بسیاری و مکرهای مخوف و پیچیدهای دارد. منیت تاریک و پلید، از روح شیطانی که مکارترین و فریبنده ترین موجودات عالم است، تعلیم میگیرد. و در راستای القائات آن عمل میکند. بنابراین به این سادگیها و با این روشهای معمول از میان نمیرود. نفس شیطانی گاه تا اعماق ذهن انسان ریشه دوانده است. بنابراین حتی اگر هم ظاهراً فردی موفق بهزدودن آن در سطح ظاهری شود، نباید از فعالیت فاسد کنندة آن در درون غفلت کند. چطور میتوان این اژدهای هزار سر را نابود کرد تا آن مرغ الهی، آشکار و متجلی گردد. آیا صرفاً با سعیوتلاش شخصی میتوان به از میان برداشتناش پرداخت؟ خیر، این امکانپذیر نیست. منیت شیطانی به قدری قدرتمند، مکار، خطرناک، مخوف و پیچیده است که در طول زندگی میتواند انسان تنها را بارها و بارها مجروح کرده و به دام اندازد و هلاک کند. اما خود آسیبی نبیند. ریاضت، عبادت، سعی و تلاش و تمرین همة اینها بدون وجود عشق الهی و حضور خداوند بی فایده و حتی خطرناک است. برای نابودی منیت شیطانی این عصارة مکر و فریب و این معجون دروغ و نیرنگ، یگانه راه، پیروی از جریان هدایت الهی و تسلیم در برابر روح خداست. قدرت و شعور بی کران و عظمت الهی روح خداست که قادر به از میان برداشتن این اژدهای هزار سر است. تغذیه از جریان حقیقت و از نور خداوند برای منیت پلید شیطانی مانند سم و زهر است. بدون شک آن را از پا در میآورد.
به نام خدا، به نام مرگ نیست، به نام زندگیست. به اسم زنده و زندهکننده است. «هوالحی و هو لایموت». اگر انسان دست به ویرانی زد، کار او نمیتواند به اسم پروردگار باشد. پس اگر کسی به واقع گفت به نام خدا، او باید به زندگی دامن زند و حیات را گسترش دهد. اگر نتیجه تلاش او نابودی باشد، شروع تلاشش به اسم خدا نبوده …
از طریق اسم خداوند، میتوانید به او متوسل شوید و به توسل برسید.
و این بهترین طریقه پیوند با خدا و ارتباط با اوست. اسم پروردگار، شایستهترین و بهترین واسطه انسان تا خالق خویش است.
وقتی میگوییم «به نام خدا»، میبایست با این حرکت بزرگ هماهنگ شویم. اسم بردن از خدا و شروع کردن به نام او، شرایط جدیدی را ایجاب میکند که اگر این شرایط محقق نگردد، گوینده نام پروردگار، چه بسا فقط لبهای خود را جنبانده باشد. ادعا کردن، تمام واقعیت نیست. ادعای واقعی میتواند قسمتی از واقعیت باشد، اما هر اظهاری نیاز به افعال و اوضاع و احوال خاص خود دارد. اگر کسی گفت به اسم خدا، اما دو دستی به کار خودش چسبید، ترسید، حرص زد و هراسناک شد، او به اسم خدا شروع نکرده بلکه کلمهای مثل کلمات دیگر را زمزمه کرده است …
وقتی انسان میگوید «به نام خدا»، این بدان معناست که گفته است من تسلیم و خدمتگزار پروردگار عالم هستم. یعنی این جهان پادشاه بزرگی دارد و من کارگزار و بنده آن فرمانروای یگانهام. بنابراین، با وجود این نام، دیگر او نمیتواند برای خود یا سرِخود عمل کند، بلکه همه اعمال و حرکات او برای خداوند و در جهت تحقق اراده آن فرمانروای بزرگ است. پس وقتی گفت به اسم خدا، دیگر نباید از کسی یا چیزی بترسد. نباید برای کسی جز ربّش تلاش کند. نباید از نتایجی که در پی عملش حاصل میشود زیادی تحت تأثیر قرار گیرد، چون او کارگزار الهیست، کارش هم کار خداست. پس نتیجه هم هر چه که باشد، چه به ظاهر موفقیت و چه شکست، هر دو توفیق الهیست.
بنابراین در چنین شرایطی، نباید از آن فرد و از آن شیوه آسمانی که بکاربردن اسم خداست، انتظار خاصی داشت. باغبان از گفتن کلمه دانه نمیتواند انتظار آن را داشته باشد که به درختی پر محصول برسد، بلکه او باید زمین را آماده کند و شخم بزند؛ دانه را در دست داشته باشد و در زمین بکارد؛ از دانه مراقبت کند و شرایط را برای به ثمر رسیدنش مهیا کند. آنگاه او میتواند بگوید دانه را کاشته، پس منتظر درخت و میوهها و محصولات آن است.
اسم خدا هم مثل همین دانهایست که باغبان باید آن را بکارد. با گفتن کلمه عسل، دهان از عسل پر نمیشود و به صِرف اسم عسل، انسان از عسل نمیخورد.
اسم خداوند کارساز است، قصدساز است، فکرها را به تحقق میرساند و خواسته انسان را عملی میسازد. اما این برای کسی نیست که صرفاً لفظ آن را بیان میکند بلکه این اثرات تعیینکننده، برای کسی است که آن را به راستی و درستی بکار میبرد. آن را مانند دانهای که باید در زمینِ آماده کاشته شود و از آن مراقبت شود، بکارمیبرد.
کسی که میگوید «به نام خدا» او چگونه میتواند دروغ بگوید، بدی کند و به پلیدیها آلوده شود. چنین شخصی نه تنها حرمت و بزرگی پروردگار را رعایت نکرده است بلکه نام او را به بدی و پلیدی آلوده ساخته است. به ربّش که ربّالعالمین است، توهین و بیحرمتی کرده است. نمیشود گفت به اسم نور، تاریکی برقرار شود.
و نمیتوان به نام خداوند سبحان بدی کرد، به اسم پروردگار عادل، ظلم کرد، به اسم او که یگانه حقیقت عالم است، دروغ گفت و با دروغ عمل کرد…
وقتی میگویی به نام خدا، با ترس و وحشت عمل نکن. با نام قادر متعال قوی باش. تو او را طلبیدهای، پس اگر او به سویت آمده، از قوتش، قدرت گیر و قوی باش.
اسم خدا از هر قدرتی بزرگتر و از هر نیرویی قویتر است، بلکه با وجود آن هیچ قدرت دیگری وجود ندارد. نام پروردگار جهان غیر قابل مقایسه با توان هستهای و فوق هستهای است، ولی همین نام بزرگ، برای کسی که وفادارانه و به راستی آن را بکار نمیبرد، چه بسا از یک مورچه هم ناتوانتر باشد و نتواند کاری را که از یک مورچه برمیآید، به انجام برساند. اما وقتی که اسم خدا وفادارانه بیان شود، همه عالم و همه قدرتها و همه خواستهها، در برابر آن، از یک مورچه هم کوچکتر و ناتوانترند.
اعتماد داشته باشید، اما نه اعتماد به نفس، که این نوع اعتماد غالباً چیزی ساختگی و توخالی است. به جای اعتماد به نفس خود، به اسم خدا اعتماد داشته باشید. به «اصل خود» که خداست، مطمئن باشید، نه «نفسی» که متلوّن و متغیر و به شدت ضعیف است…
وقتی میگویید به نام خدا، نشانه آن این است که خدا با شما باشد. اگر نیست و حضورش در کارتان آشکار نیست، پس هنوز به واقع نگفتهاید به اسم خدا. اگر خدا با انسان باشد، این بودن، نشانها و نشانهها دارد. نشانه حضور خدا چیست؟ نور است، شفا و برکت است، قدرت و توفیق است، بخشش و محبت است، حمایتی عظیم و پشتیبانی شدید است…
اگر پروردگار متعال را به نامش بخوانیم، او میآید و در کنار ما قرارمیگیرد، «هو معکم اینما کنتم» و میفرماید: «بگو من نزدیکم و به دعای دعاکنندگان پاسخ میدهم». اسم خدا را دریابید، زیرا آن حلقه ارتباط و اتصال به خداست. هر گاه انسان به این حلقه سرّی مجهز شود، ارتباط او با خداوند برقرار شده و اتصالش حتمی میشود…
برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
(انتشار اول در كتاب «تفاسیر بسم الله الرحمن الرحیم و معانی آن از دیدگاههای مختلف» )
این یکی از اساسیترین درسهای خداوند است که کارها را با نام خداوند آغاز کنید. اگر کاری به واقع به اسم خدا شروع شود، فارغ از نتیجه آن، این حرکتی است به سوی رستگاری و تعالی انسان…
و این مسلم است و بر اساس کلام خداست که آنچه به نام خداوند خواسته شود، به تحقق میرسد. خواستهای که به نام خداست همان دعاست. درخواستی است که به آفریدگار عرضه میشود، حتی اگر مستقیماً و آشکارا از خداوند طلب نشود.
خداوند زنده میفرماید: «بخوانید مرا تا پاسختان دهم».
این همان معناست که اگر چیزی را به نام خداوند بخواهید، مستجاب میشود. این از وعدههای مکرر و مؤکّد پروردگار است و آن را تقریباً به همه انبیاء خود متذکر شده است.
اما واقعیت عینی و تجربه مردم جهان این است که آنها به ندرت توانستهاند چنین وعدهای را شاهد باشند. در این زمان هم، اگر همة مردم این دنیا چیزها را از خدا و به نام خدا بخواهند، انتظار واقعی این است که احتمالاً دعای تعداد بسیار اندکی از آنان مستجاب خواهد شد.
مسئله چیست؟ مشکل کجاست؟ آیا تناقضی در کار است؟ اشکال در کار انسان است یا در کار آنکه از هر نقص و ناتوانی و ناراستی مبراست؟…
مسئله این است که انسان عموماً نام خدا را به کار نبرده است و الاّ کار او همیشه شاهکار میبود. او واقعاً به اسم خدا نخواسته است، زیرا در این صورت دعایش همیشه مستجاب بود. انسان غالباً بر اثر توجه به ظاهر، از باطن غافل شده و مغز و هسته را فدای پوستة آن نموده است. در طول تاریخ، هر گاه او بیش از اندازه به قال مشغول شده، از حال محروم شده. بیان اسم خدا هم همینطور بوده. به همین دلیل مردم این دنیا عموماًٌ نتوانستهاند قفلهای انسان و جهان را به آن بگشایند. اما همان اندکی که از طریق اسم خدا قفلگشایی کردهاند و کارهای بزرگ را به انجام رساندهاند و عظمت و قدرت خدا را آشکار کردهاند، سندهای محکمی از به تحقق رسیدن وعده پروردگارند…
باطن «ادعونی استجب لکم» چیست؟ معنای «کارها را به نام خداوند شروع کنید» چیست؟
به نام خدا، یعنی فقط به اسم خدا نه جز خدا. خداوند شریک ندارد و شریک هم نمیپذیرد، بنابراین وقتی که خوانده میشود، اگر اسم او آلوده به شرک باشد، او به دعای دعاکننده توجه نمیکند. به نام خدا یعنی فقط از خدا، فقط برای خدا و فقط به اتکاء خدا بخواه. پس اگر قدرت موهوم دیگری در نظر تو بود، اگر جز خدا اتکاء دیگری داشتی، به نام خدا نخواستهای، پس کار تو شاهکار نیست و دعای تو مستجاب نمیشود. وقتی میگویی به نام خدا، باید منکر هر نیرو و حرکتی جز آنچه از خداست باشی. یعنی حال تو «لا حول و لا قوّه الاّ بالله» باشد. وقتی گفتی «بسم الله»، این در صورتی کارسازی میکند که درون آن پر از توحید و یگانگی باشد، در آن «لا اله الا الله» نهفته باشد. اگر تو قائل به این بودی که در عرض خواست خداوند، خواست انسان هم به انجام میرسد، دعای تو از استجابت به دور است. این شرکآمیز است و با «به نام خدا»، تناقض دارد. وقتی در کنار پروردگار متعال، چیزی قرار دادی یا با وجود اراده و قدرت او، قائل به خواست و نیروی دیگری هم بودی، دعای تو اینطور ترجمه میشود: به نام خدا و به نام این و به نام آن.
وقتی از پادشاهی بزرگ اینطور خواستی که ای پادشاه، من از شما و از سرباز شما و از خدمتکار شما میخواهم برایم چنین کنید، تو اساساً از پادشاه نخواستهای، چون اگر پادشاه رامیشناختی اینچنین توهینآمیز او را خطاب نمیکردی. در چنین شرایطی میتوان انتظار داشت که پادشاه به جای آنکه خوشحال شود، ناراحت شده باشد. چگونه میتوان پادشاه را همسطح و برابر سرباز و خدمتگزار او گرفت و اینطور خطاب کرد. به احتمال قوی پادشاه دانا، در برابر چنین درخواستی تو را به همان سرباز و خدمتکار واگذار خواهد کرد و میگوید: «برو از همانها بخواه، زیرا من یکتا و یگانهام و شریکی ندارم. در برابر قدرت من هیچ قدرت و مقاومتی وجود ندارد. اگر چیزی بخواهم، به انجام میرسد و احدی قادر نیست خواسته مرا تغییر دهد یا در برابر آنچه میخواهم چیز دیگری بخواهد».
«بسم الله»؛ به نام خدا، یعنی نه به نام هیچ کس جز خداوند زنده و حاضر. یعنی به نام یکی. به اسم «الله» ای که احد است، «قل هو الله احد». به نام یکی، نه به نام دو و سه و چند. به نام خدا، یعنی به نام «الله» نه به نام فرزند و همسر و دوستان؛ نه به نام مقامات و قدرتمندان، نه به نام این و آن، فقط به اسم خدا. چنین «بسم الله» ای قادر است جهان را دگرگون کند، تحول بیافریند و کیمیاگری کند. اگر، هم قدرت خدا در نظر تو باشد و هم نیروی زَر و هم زور زورمندان، تو دیگر نباید بگویی به نام خدا؛ چه بسا اینطور به پروردگارت توهین کرده باشی.
به نام خدا یعنی به نام یگانه حق، پس یعنی نه به نام پول و دروغ، نه به اسم انسان و نه به اسم جهان، تنها به اسم آفریدگار جهان. «بسم الله»، یعنی به نام خداوندی که همه چیز تسلیم و مسخّر اوست و وقتی تو این را گفتی نباید از کسی جز خدا بترسی، نباید جز به او امید داشته باشی و انتظارت متوجه جز او باشد. اگر اینچنین گفتی به نام خدا، کلام تو دعا خواهد شد و دعای تو فیالحال مستجاب میشود. اگر صادقانه گفتی «بسم الله»، کلام تو از قدرت الهی پر خواهد شد و چه چیزی است که بتواند در برابر چنین کلامی مقاومت کند. کدام خواسته است که با چنین قدرتی به تحقق نرسد و کدام انسان است که از این راه تعالی نیابد و رستگار نشود. اسمی که اینطور بیان شود رمز ارتباط با خداست و اگر رابطه انسان با پروردگارش برقرار شود، وقوع هر اتفاقی امکانپذیر است. اسم خدا مانند دست خداست، «یدالله» است. اگر کسی دستش به خدا برسد، اگر دست کسی در دست خدا باشد، او برخوردار از قدرت خلاق و آفریننده خدا خواهد شد. چنین دستی به اذن خداوند قادر به هر کاری است، زیرا برخوردار از قدرت نامحدود الهیست.
برگرفته از كتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
(انتشار اول در كتاب «تفاسیر بسم الله الرحمن الرحیم و معانی آن از دیدگاههای مختلف»)
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»، به نام «الله» ای است كه عاشق است و معشوق است و خود، حقیقت عشق است. عاشق، میفهمد كه عاشق چه میگوید و اگر انسان عاشق نباشد، معنای كلام خداوند پر محبت را درك نمیكند…
قرآن را با وضو باید گشود. ظاهر این وضو كار همگان است، اما باطن آن، كار نوادر زمان است. برای ورود به قرآن، باید با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» وضو كرد و الاّ ورود به قرآن ممكن نیست. وضوی ظاهری با آب است و وضوی باطنی با عشق است. باید روح را با عشق شست تا بتوان به درون قرآن راه یافت و عمق قرآن را یافت. باید به صفت رحمن و رحیم موصوف شد تا به ادراك وصفی كه قرآن از خدا و حقیقت و زندگی دارد، نائل شد. شستن دست و صورت كافی نیست، شستن روح، ضروریست و برای طهارت روح، آن را باید با عشق شست، با محبت. و محبت حقیقی نیست مگر آنكه ناشی از پرستیدن خدای محبت باشد…
روحی كه آلوده است، روحی كه انباشته از كینه و نفرت و بدخواهی است، امكان راه یافتن به قرآن و عمق اسلام را ندارد. چون قدم آغازین را كه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» است، واقعاً برنداشته.
پس مسلمانی حقیقی را باید با تخلیه و طهارت روح آغاز كنید. باید از نفرتها خالی شوید و از نور مهربانی برخوردار گردید. آنگاه اسلام و قرآن در معرض فهم شماست و مسلمانی حقیقی، تجربهشدنی است. وقتی نور بیاید، تاریكی بیرون میرود…
در مثال، در آن كوه غاری هست كه همة گنجهای عالم در آن گنجانده شده. درون غار پر است از مسیرها و دالانها و دهلیزها. در هر نقطة این غاری كه انتهایش نامعلوم است، قسمتی از این گنج بیپایان قرار داده شده. برای ورود به غار، باید سنگی كه جلوی آن است كنار برود. «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، اگر به درستی و به راستی بكار برده شود، اگر خالصانه بیان شود، باعث ورود به این غار پر نور و پر گنج میشود. اما اگر صرفاً قیل و قال باشد، سنگی كه ورودی غار است تكان نمیخورد و غار باز نمیشود. اكثریت مسلمانان و اغلب مردم، تا درِ غار رفتهاند و اما هرگز به درون این غار نورانی، كه در آن هزاران خورشید هست، وارد نشدهاند. آنان قرآن را از پشت دیوارهای صخرهآسا دیدهاند، پس آنچه از آن دارند، تصوراتی از آن است، نه قدرت نهفته در آن، نه نور عظیمی كه در آن جریان دارد، نه شعور فراگیر و كاملی كه در آن موج میزند…
هر كسی كه از قرآن گفت، الزاماً از قرآن نیاموخته. هر كسی كه قرآن را میخواند، قرآن را نمیخورد. قرآن را باید به روح خوراند. آیات آن را باید خورد و هضم كرد و جذب كرد. روح را باید با آن تغذیه كرد. روحی كه اسماءالله در آن نهفته است. اگر قرآن به روح خورانده شود، دانههای اسماء؛ كه اسرار زمین و آسمانهاست، در روح انسان میروید. برای اینكه چیزی را بخوری، باید ابتدا آن را از راه دهانت به درون بدنت برسانی. گشودن دهان روح برای فهم قرآن، مانند باز شدن درِ آن غار است كه با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» میسر میگردد. كلید اولین قفل قرآن، «بسم الله الرّحمن الرّحیم» است. حرف زدن دربارة كلید، به معنای داشتن كلید و امكان گشودن قفل نیست. باید این كلید را داشته باشی تا قفلگشایی عملی شود. باید كلید را به كار ببری تا قفل باز شود. داشتن كافی نیست، بكار بستن لازم است. محبتی كه شامل حال دیگران نشود، بخششی كه آشكارا عمل نكند، نه محبت است نه بخشش. پس گفتن «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، وقتی راهگشاست كه در زندگی تو آشكار شود. خیر و خوبی تو به همگان برسد. بخشش تو شامل حال نیازمندان به آن شود. این همان بكار بستن كلید است. مهربانی تو وقتی واقعی است كه تو عملاً به خدا محبت داشته باشی، عمل تو این را نشان دهد و واقعاً به مخلوق خدا محبت كنی…
برگرفته از كتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
اسلام دین محبت است. دین صلح و بخشش و پیوند است… این را جزء به جزء شریعت اسلام میگوید و بلكه فریاد میزند. «بسماللهالرّحمنالرّحیم» یكی از اجزاء بنیادی اسلام و قرآن است. اگر به همین یك جزء توجه كنید، همه اسلام را در آن خواهید یافت و تمام پیام قرآن را درك خواهید كرد. كتابی كه تقریباً همه سورههایش با «بسماللهالرّحمنالرّحیم» شروع میشود، خود به وضوح این پیام را میرساند و محتوا و جهت اصلی آن محبت و بخشندگی است. در یك مورد هم كه با «بسماللهالرّحمنالرّحیم» شروع نشده، در جای دیگر آن را دو بار آورده است… چرا سورههای قرآن اینطور شروع میشود؟ چرا با كلام دیگری آغاز نمیشود؟ دلیل تكرار پی در پی این آیه عاشقانه چیست؟ همین نشان میدهد كه خدایی كه اسلام از آن میگوید، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز دیگر، مهربان و بخشنده است و چنین خدایی، از مؤمنان به خود، انتظار مهربانی و بخشودن دارد. تأكید قرآن و اسلام بیش از هر چیز، آن است كه ای مردم محبت را دریابید و مهربانی كنید و الاّ چرا همه پیامهای خود را با عبارت به نام خداوند بخشنده و مهربان آغاز میكند. چرا جمله دیگری، آغازكننده نیست. قرآن با جمله به نام خداوند انتقامگیرنده، به نام خداوند متكبر و به نام خداوند عادل شروع نشده، پس خدایی كه در دل آیات قرآن نهفته است، در اول و آخر مهربان و بخشنده است. اگر هم صفت دیگری دارد، این ویژگی او حالتی است از محبت بیپایانش.
خداوند عادل است، اما بخشش خود را بر عدالت خویش برتری میدهد. حسابگر است، اما داوری و حسابگری او تحتالشعاع بخشش لایزال اوست…
اما رحمن و رحیم به این معنا نیست كه خداوند مجازات نمیكند. وقتی پدر و مادری فرزند خود را دوست دارند، این محبت را همیشه به یك شیوه به او نشان نمیدهند. گاهی به او مستقیم محبت میكنند، مستقیماً به او هدیه میدهند. اما گاهی لازم است این مهربانی، شكل دیگری به خود بگیرد. وقتی والدین میبینند كه فرزندشان در معرض خطر قرار دارد، اگر این فرزند با نرمی و مهربانی متوجه شد، كه تبعیت میكند و از خطر خلاصی مییابد، اما اگر گوش نكرد، به خاطر خودش، به خاطر محبتی كه والدین به او دارند، با سیاست و اگر نشد، با قدرت با او رفتار میكنند. اما این قدرت خشونت نیست، این عین محبت است. این اجبار ظاهری، باطنی جز توجه و دلسوزی والدین ندارد. خشم و مجازات خدا هم شبیه همین است. عذابی كه خداوند متوجه بنده خود میكند، تماماً محبت و رحمت است. مثل طبیب بسیار مهربانی كه میخواهد غدّهای كشنده را از بدن بیمار خود بیرون بیاورد. او به جراحی متوسل میشود، اما این جراحی، این عذاب كشیدن و رنج بردن، چیزی جز محبت نیست. پس خدای قهار، همان خدای رحمان است. قهر او همان مهر اوست. سیلی او، نوازشهای عاشقانه اوست. تلاش عاشق است برای نجات معشوق. برای بیدار كردن او و بیرون آوردنش از خواب مرگ و غفلت. عدالت خدا هم عین مهر و رحمت اوست. پدر و مادری كه فرزندان زیادی دارند، وقتی بخواهند همه فرزندان خود را محبت كنند، یكی از وجوه این محبت آن است كه اجازه ندهند آنها به یكدیگر آسیب برسانند، همدیگر را در خطر بیندازند و به حقوق همدیگر تجاوز كنند. اینجاست كه محبت، به شكل عدالت خود را آشكار میكند. خداوند عاشق، خداوند عادل میشود. این عدل عاملی است برای تحقق عشق و محبت خداوند، به همه مخلوقات خود…
پس عدلی كه اساس آن محبت نباشد، از سنخ عدل الهی نیست. خشم و قهری كه باطن آن رحمت و محبت نباشد، نه خدایی است و نه برای خدا. خداخواهانه نیست، نفسانی و خودخواهانه است…
«لاالهالاّهو»، یگانگی خداوند، پیامی است كه همه ادیان آسمانی بر آن تأكید داشتهاند. لكن هر دینی پیامهای اختصاصی خود را دارد. درست است كه اولین فریاد قرآن، «لاالهالاّالله» است، اما این فریادی است كه در ادیان و كتب نورانی دیگر هم، اگر تحریفات آنها را در نظر نگیریم وضوح دارد. پیام منحصر به فرد و اختصاصی اسلام بعد از «لاالهالاالله» كه پیام مشترك ادیان است، «بسماللهالرّحمنالرّحیم» است و این به بشر میگوید اسلام دین رحمت است، نه خشونت. اسلام آیین محبت است، نه نفرت. خدایی كه اسلام وصفش میكند عاشق است. عاشق مخلوق خود است و او عاشقترین است، «ارحمالراحمین» است و همجنس، همجنس میطلبد. كسی كه عاشق نیست، این خدا را نمیفهمد و بلكه از فهم و تجربهاش (كه خود الله اكبر فهمناپذیر است) بسیار دور است. كسی كه عاشق نیست قرآن را نمیفهمد. منظور آیات را در نمییابد. چون نخست میگوید: «بسماللهالرّحمنالرّحیم»، وقتی میگویی به نام خداوند بخشنده مهربان نمیتوانی با نفرت و بدی عمل كنی. اگر تو خدای مهربان را بپرستی، پس تو هم مهربانی. اگر الآن بگویی به نام خداوند بخشنده، اگر به راستی بگویی، پس تو هم اكنون بخشندهای. چون انسان شبیه همانی میشود كه آن را میپرستد و تسلیم اوست. اگر خدای تو رحمن و رحیم است و اگر تو واقعاً چنین خدایی را میپرستی، پس تو هم باید رحمان و رحیم باشی. مشت، نمونه خروار است و قطره میتواند از دریا خبر دهد. اگر تو مهربانی، پس معلوم است كه خدایی هم كه تو میپرستی مهربان است و اگر عدالت داری، پس خدایی كه تسلیم او هستی عادل است و اگر صفت خداوند تو، در تو نیست، پس به واقع «او» خداوند تو نیست و تو خود را در اختیار جز «او» قرار دادهای و جز «او» را شنیدهای…
برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم) ـ اثر ایلیا «میم»
تحليلي بر مبناي نظريه «موت اختياري و مرگ هاي مکرر»
در کلام خداوند به وعدة قيامت و بهپا خواستن مردگان از قبر بارها اشاره شده است. اين مربوط به اديان مختلف است اما واضحترين و شفافترين شکل آن در قرآن وجود دارد. وعدههاي مشابه بهپا خواستن مردگان هم نظير زنده بودن شهدا و زنده بودن دانايان (حتي وقتي که ظاهراً ميميرند) وجود دارد که در بعضي از آيات الهي ديده ميشود. گفته ميشود که در زمان انقلاب جهاني و ظهور ناجيان الهي، بعضي از مردگان که از ياران ناجيان الهي محسوب ميشوند، از قبر خود برميخيزند و به سروران خود ملحق ميشوند. يا اينکه مسيح(ع) مردهاي را که بدن او فاسد شده بود و روزها از مرگ او ميگذشت دوباره زنده کرد. آيا ميتوان با استناد به علوم مدرن يا کهن از اين وعدهها و واقعيتهاي معنوي دفاع کرد يا آنها را از اين طريق توضيح داد. کمي جلوتر برويم و ببينيم چه ميشود.
انسان ميتواند تقريباً بميرد و دوباره زنده شود. نمونههاي تجربي متعددي براين واقعيت صحه ميگذارند. بعضي از اين نمونهها را ميتوان در تاريخ يافت و بعضي را با چراغ علمِ مدرن ميشود جستجو و پيدا کرد: در مکتبهاي سرّي باطني روشي بهنام مرگ اختياري يا تخلية روح وجود دارد که از طريق آن فرد ميتواند موقتاً جسم خود را از روح تخليه کرده و ظاهراً بميرد. روش مرگ اختياري که در اين زمان هم توسط بعضي از کارورزان ماهر و حرفهاي باطني، گاهاً انجام ميشود شيوهايست که بسياري از بزرگان باطني، در دورههاي مختلف از آن استفاده کردهاند. از آنجا که در موضوع مرگ اختياري اين امکان وجود دارد که فرد با رعايت حدود و شرايط حساسي که اين روش دارد، آنرا چندين بار هم تکرار کند بههمين دليل به آن «مرگ مکرر» هم ميگويند. مرگ مکرر به اين معناست که انسان ميتواند چندين بار بميرد و زنده شود. قبل از آشنايي با پديدة مرگ مکرر بهتر است نگاهي به مکانيزم باطني مرگ بياندازيم. از ديدگاه باطني مرگ به معناي خروج دائمي روح از بدن است. خواب هم معناي خروج روح از بدن را ميدهد اما با اين تفاوت که اين خروج و جدايي از جسم، موقتي است. بهعبارتي وقتي کالبد انرژيايي (کالبد روحي؛ کالبد سماوي) از بدن خارج ميشود، اين کالبد، از طريق ريسماني که معروف به ريسمان نقرهاي است ارتباط خود را با جسم حفظ ميکند. نقطة پيوند اين ريسمان نقرهاي به بدن، حدود ناف انسان است. در حالت خواب، حتي سنگينترين خوابها؛ و مواردي مانند وضعيت اغما و کما، با وجود آنکه روح از بدن خارج شده است اما بهواسطة ريسمان نقرهاي به بدن اتصال دارد ولي در وضعيت مرگ واقعي و برگشتناپذير، اين ريسمان پاره شده و رابطة روح با بدن قطع ميشود. از ديدگاه باطني پاره شدن ريسمان نقرهاي نشانهاي کافي براي مرگ انسان است. ريسمان نقرهاي چيزي مشابه ريسمان جفت است که بين جنين و مادر وجود دارد. اگر اين ريسمان نابهنگام پاره شود جنين ميميرد. در اين مثال قرينهاي ميتوانيم جنين را معادل جسم و مادر را معادل روح بگيريم. در پديدة مرگهاي اختياري انسان دچار مرگ واقعي بهمعناي قطع کامل ارتباط بين جسم و و روح و پاره شدن ريسمان پيونددهنده نميشود. بلکه منظور از مرگهاي تجديدشونده نوعي از خواب بسيار سنگين است که تفاوتهاي ظاهري آن با مرگ بسيار ناچيز بوده و شباهت چنداني به وضعيت زنده بودن و بيداري انسان ندارد. گزارشهاي تاريخي دربارة عدهاي از اساتيد علوم اسراري وجود دارد که بيان ميکند اين افراد براي تأمين قصدهاي خود از روش مرگ اختياري استفاده کردهاند. بعضي از آنها پس از دهها يا صدها سال تجربة آگاهانة مرگ، دوباره به جسم بازگشته و زنده شدهاند. در قرآن و کتب اديان ديگر هم مثالهاي متعددي براي اين موضوع وجود دارد. يک نمونه از آن، اصحاب کهف است. آنها، چندين قرن به خواب مرگ فرو رفتند و هنگامي که از خوابِ مرگ خارج شدند، با آنکه گمان ميکردند که شايد، چند ساعتي خوابيده باشند اما متوجه شدند که چند صد سال در زمان جلو رفتهاند و از زمان خود، فاصله گرفتهاند. يا آن پيامبري که خداوند او را به همراه الاغش در خواب مرگ فرو برد و پس از صد سال او را از تجربة مرگ بيرون آورد و از او پرسيد چقدر خوابيدي و او گمان کرد که چند ساعت يا حداکثر يک روز را در خواب بوده آنگاه خداوند به او فرمود که او صد سال پيش مرده و اکنون دوباره زنده شده. در اين صد سال جسم آن پيامبر دچار فرسايش شد و به اسکلت مبدل گشت اما وقتي خداوند دوباره او را از خواب مرگ به اين دنيا بازگرداند جسم آن نبي دوباره برقرار شد. وقتي آن پيامبر دوباره زنده شد، دنبال الاغاش گشت اما آن را پيدا نکرد خداوند به او اشاره کرد تا به استخوانهايي توجه کند که کنار آن پيامبر و روي زمين قرار داشت. اينها، استخوانهاي پوسيده شدة يک الاغ بودند. خداوند دوباره الاغ را زنده کرد و جسم الاغ دوباره برپا شد و پيامبر شاهد اين زنده شدن و جسميت بخشيدن بود.
اما مرگهاي مکرر هميشه با از دست دادن جسم همراه نيستند. در سطوح بالاي تعليمات اسراري يکي از سنتهاي نادر در آيينهاي باطني اين است که بعضي از معلمان اسرار بنابر ضرورت، قصدها و وظايف خود تصميم ميگيرند که در زمانهاي آينده دوباره زنده شوند و کار خود را به انجام برسانند. در اين روش آنها اغلب نقاطي را در بعضي از کوههاي خاص پيدا ميکنند و خود را در آن نقطه محبوس ميکنند و در آنجا ظاهراً ميميرند. طبق اين سنت عجيب، گاهي هم خود را در زمين مدفون ميکنند و اين دفن، عموماً تا زير گردن است. گفته ميشود در هيماليا تعدادي از اين معلمان نوحآسا وجود دارند که قرنهاست در آنجا هستند و گاهي، بيدار ميشوند و به ميان مردم ميآيند. يهوديان از قبر حضرت موسي(ع) خبر ندارند چون مطابق کتاب مقدس حضرت موسي را خداوند تشييع کرده است. بههمين دليل بعضي از آنها معتقد هستند که در آخر زمان، موسي دوباره از خواب برميخيزد و اينبار با نام جديد خود يعني مسيا (ماشيح) ظاهر ميشود. آيا ممکن است موسي(ع) هم از جملة اين مردان جاودان باشد. شايد همين موضوع يکي از دلايل مخفي تقدس برخي از کوهها در مناطق مختلف جهان و بهويژه در هند و کشمير و تبت است. همين عقيده در اسلام و مسيحيت و هندوئيسم هم به شکلهاي کاملاً مشابه وجود دارد. بيشتر مسيحيان معتقدند که عيسي مسيح(ع) نمرده است بلکه او در طول قرنهاي متمادي حيات خود را حفظ کرده و هم اکنون هم زنده است و البته گاهي يا در مقاطعي خود را نشان ميدهد. شيعيان از مهدي موعود(ع) روايتي مشابه همين را دارند و اين روايت در فضاي دروني بيشتر اديان قابل شنيدن است. سنت سري موت اختياري و مرگ در ميان تولتکهاي آمريکاي جنوبي هم رواج داشته است. توضيحاتي عملي از چگونگي اجراي اين فن سحرانگيز در بعضي از تعليمات تولتک يافت ميشود.
اخيراً باستانشناسان در صحراي پرو، اسکلتهايي را پيدا کردند که از قرنها پيش به حالت نشسته قرار داشتهاند. بسياري از اين اسکلتها در همين زمان کنوني هم در صحراي پرو وجود دارند. دانشمندان اين اسکلتها را به افراد شاخصي از قوم اينکا نسبت ميدهند. اينها در زمين دفن نشدهاند بلکه قرنها و حتي شايد چند هزار سال است که در مقابل نور خورشيد و در معرض طوفانها و فرسايشهاي مختلف قرار داشتهاند. عجيب اينکه، اين اسکلتها هنوز و بعد از گذشت قرنها در همان وضعيت قرار دارند. آيا آنها در نوعي مراقبه قرار دارند که نيروي ميدان ناشي از آن ميتواند از آنها محافظت کند. يا جواب در محل استقرار فيزيکي و فرم استقرار آنهاست. مشابه اين موضوع اما به شيوة ديگر را ميتوان در اهرام فراعنة مصر جستجو کرد. وقتي که باستانشناسان موفق به گشودن مقبرة يکي از فراعنة مصر شدند، جنازة او را کاملاً سالم يافتند طوري که انگار به تازگي مرده است. بعداً و ضمن تحقيقات مفصل آنها متوجه شدند که محل استقرار جنازه، راز سالم ماندن جنازه است و اين بهدليل ايجاد يک ميدان انرژي نگهدارنده از طريق هرم و متکي به تناسب ابعاد هرم است. اما آيا فرعون قصد داشته است بعد از مدتي دوباره از خواب برخيزد؟ آيا ممکن است باستانشناسان با جابجايي و تغيير شرايط اسکلتها در صحراي پرو، جنازة فراعنه در اهرام مصر و نيز با جابجايي ديگر موارد مشابه در غارها و نقاط مشابه در مرگ موقت اين افراد ( اگر قبول کنيم که لااقل برخي از آنها بهطور موقت مردهاند) تأثير گذاشتهاند؟ يکي از توضيحات قانعکننده و قابل قبول عمر چند صدسالة بعضي از انسانهايي که در تاريخ از آنها نام برده شده و منجمله عمر نزديک به هزار سالة نوح(ع) و پدران او همين پديدة موت اختياري و مرگهاي مکرر است. چيزهايي که در کتاب مقدس دربارة نوح ميخوانيم عمدتاً دربارة مدت کوتاهي از زندگي نوح است. به احتمال قوي نوح و پدران او با استفاده از شيوة سرّي مرگ اختياري توانستهاند تا چند قرن عمر کنند. آيا ممکن است در نزديک به هزار سال زندگي نوح هيچ اتفاق قابل توجهي نيفتاده باشد که ذکر آنها در کتاب مقدس توجهبرانگيز باشد يا شايد او بيشتر عمر خود را در خواب مرگآسا گذرانده است و گاه از اين خواب سنگين برخواسته باشد. نوح و پدران او هزاران سال زندگي کردهاند اما شرح وقايع زندگي آنها که در کتاب مقدس آمده آنقدر کوتاه است که ممکن است در يک تا ده سال از زندگي يک انسان امروزي واقع شود. آيا از نظر منطقي عجيب نيست که نوح در سن چهارصد سالگي زن گرفته و صاحب فرزند شده باشد. پس يعني طي چهارصد سال به اين تصميم و امکان نرسيده است…
نمونة معروف و اين زماني مرگهاي اختياري زامبيها هستند که تا کنون دربارة آنها چندين گزارش مفصل هم تهيه شده است و هنوز محققان نتوانستهاند پاسخ اين معما را بيابند. در آفريقا زامبي به کساني گفته ميشود که ميميرند اما پس از مدتي زنده ميشوند و از قبر برميخيزند. بعضي از اين افراد هنوز هم زندهاند و بارها تحت سوالات و آزمايشهاي پژوهندگان قرار گرفتهاند. ظاهراً در آفريقا انگشتشماري از ساحران بزرگ و استثنايي قادرند با افراد کاري کنند که آنها بعد از تجربة مرگ و حتي مدتها پس از مدفون شدن، دوباره زنده شوند و از قبر بيرون بيايند. در يکي از گزارشهاي تصويري و معتبر مربوط به زامبيها، يک زامبي را ديدم که مردم هم محلة او ميگفتند که او هجده سال بعد از قبر خود برخواسته است. در تاريخ هندوستان بعضي از يوگيستهاي بزرگ، خود را در ملاء عام و در حضور شاهدان ظاهراً زنده به گور کرده و پس از مدتها دوباره از قبر برخواستهاند. آخرين نمونة آن مربوط به حدود ده سال پيش بود که در هند اتفاق افتاد. البته آنها با اينکار خود قصد دارند پيامهايي را به مردم جهان برسانند. بعضي از اين بزرگان وعدة زنده شدن خود را حتي به چند قرن بعد موکول ميکنند. بهعنوان مثال ميتوان از مهرباباي ايراني و شيردي باباي هندي که گمان ميرود هر دو نفر از آواتارهاي زمان خود بودهاند، نام برد که وعدة زنده شدن خود را در آيندة دورتري دادهاند. مثلاً مهربابا پيش از مرگ گفته است که ميخواهد هفتصد سال بخوابد و پس از هفتصد سال دوباره از خواب برخيزد و به تعليم خود ادامه دهد. همچنين گفته ميشود که در کوههاي مقدس چين و تبت معدود مرداني با عمر بسيار طولاني وجود دارند. در چين به اين مردان، مردان جاودان ميگويند. در اينجا يکي از سوالات مطرح، اينست که افرادي که جسم مادي خود را از دست دادهاند چگونه ميتوانند دوباره واجد همان جسم قبل شوند؟ در علوم باطني اين موضوع با توجه به قدرت خلاقه و سازمان دهندة کالبد سماوي توضيح داده ميشود. کالبد انرژيايي انسان قادر است جسم را دوباره بازسازي کند اين بازسازي از طريق تکثير پرحجم و سريع تنها يک سلول يا حتي يک ملکول از جسم قبلي انسان قابل انجام است. با توجه به اينکه حتي فسيلهاي چند ميليون ساله هم داراي ملکولهايي از جسم اولية خود هستند و ميلياردها عدد از اين ملکولها در استخوان و اسکلت آنها وجود دارند، در صورتيکه رابطة روح با جسم قطع نشود و اين رابطه از طريق کالبد انرژيايي و ريسمان اتصال دهنده (طناب نقرهاي) حفظ شود امکان احياء دوبارة جسمي که هزاران سال پيش هم مرده است (از ديدگاه علوم روحي و واقعيتهاي کالبد سماوي و ذهن انرژيک) کاملاً عملي است. چگونگي اين اتفاق موضوع پيچيدهايست که توضيح آن لازم به نظر نميرسد. اما حتي فيزيکدانان مدرن هم اين فرضيه را بيان کردهاند که امکان بازسازي جسم انسان تنها با وجود يکي از ملکولهاي بدن او، بر اساس تئوريهاي فيزيک مدرن و بهويژه اصل هولوگرام ( که همة کل را در يک جز از کل ميداند) امکانپذيرست. اين اتفاق عجيبي نيست. همانطور که تمام جسم انسان و ميلياردها ميليارد سلول بدن او و نظام پيچيدة جسماني او همگي از يک سلول بوجود آمده است چرا وقوع دوبارة اين بازسازي عجيب باشد. چگونه و با کدام قدرت سازماندهنده و راهبردي در مراحل جنيني، يک سلول به ميلياردها سلول سازمان يافتة بيهمتا تبديل ميشود. اين اتفاق از همان اولين لحظة شکلگيري انسان از طريق روح عملي ميگردد و ماداميکه اين روح وجود دارد ميتواند دوباره جسم خود را بسازد و خود را در قالب جسم متجلي كند.
موضوع مرگهاي مکرر را ميتوان در طبيعت هم به سادگي رديابي کرد. بسياري از گياهان و درختان در فصل زمستان ميميرند و دوباره در فصل بهار زنده ميشوند و اين جريان مرگ و تولد مکرر غالباً تا پايان عمر گياهان ادامه دارد.
خرس ها و بسياري از خزندگان در طول سرما و يخبندان زمستان، به خواب زمستاني که علائم آن بيشباهت به مرگ نيست فرو ميروند و پس از پايان خواب زمستاني دوباره زندگي معمول خود را از سر ميگيرند. آيا وجود چنين روندي در طبيعت نميتواند حامل پيامي مبني بر روش مخصوصي از زيستن باشد؟ مرگها و تولدهاي پيدرپي. اين اتفاق طببيعي حتي دربارة وضعيت طبيعي انسان هم صادق است. بعضي از مراحل خواب شباهت زيادي به مرگ دارد از جمله وضعيتي از خوابيدن که دلتا ناميده ميشود. در خواب دلتا که تقريباً همة انسانها آن را هنگام خواب طبيعي تجربه ميکنند وضعيت انسان تا حدي شبيه به انسان مرده ميشود. بيدليل نيست که از قديم گفتهاند خواب برادر مرگ است. در واقعيت امر، انسان، قبل از هر خواب واقعي، تقريباً ميميرد و بعد از هر بار خوابيدن دوباره زنده ميشود. منتهي اين موضوع تفاوتهاي قابل توجهي با وضعيت مرگ اختياري و تخلية روح دارد.
دانشمندان و محققان علوم پزشکي و زيستشناسي در حال مطالعة روشي براي افزايش طول عمر هستند که تا حدي به شيوة سرّي مرگ مکرر شباهت دارد. مبناي اين روش نگهداري انسان در درجة برودت بالا و به نوعي، خوابيدن در انجماد است. آنها ميگويند احتمالاً ميتوانيم انسان را با نگهداري در درجة معيني از انجماد تا مدتهاي بسيار طولاني زنده نگهداريم. البته در طول مدت انجماد، انسان در حالتي شبيه به مرگ قرار ميگيرد و محققان هرگاه که بخواهند (حتي بعد از سالهاي طولاني و شايد قرنها) اين موجود منجمد را از حالت انجماد خارج کرده و به زندگي باز ميگردانند. بعضي از مشاهدات علمي ديگر هم مؤيد همين واقعيت است مثلاً دانشمندان اخيراً در يخهاي منجمد مريخ باکتريهايي پيدا کردند که قادر بودند پس از گذشت ميليونها سال، بهدليل دماي بالاي محيط زنده (و البته غير فعال) بمانند…
يکي از سوالات ديگري که پيش ميآيد اين است که با وجود واقعيت مرگهاي مکرر پس چرا عمر انسان جاودانه نيست. پاسخ اين است که ظرفيت جسمي و رواني انسان محدود است و ميزان احياپذيري و تولد مجدد جسم و روان انسان محدود است. مثل يک باطري که تخليه و شارژ ميشود و از عمر مفيد آن کاسته ميشود. باطري را نميتوانيد تا ابد و بهطور نامحدود شارژ و تخليه کنيد چون ظرفيتها و ويژگيهاي فيزيکي آن، چنين امکاني را در اختيار شما نميگذارد. جسم انسان هم بههمين صورت است. ظرفيتاش براي تولدها و مرگهاي مکرر کاملاً محدود است. بنابراين کساني که از روش مرگ اختياري استفاده کردهاند همواره با چنين محدوديتي مواجه بودهاند. ولي نبايد فراموش کرد که هدف آنها از چنين کاري، نيازي به تکرار بيش از حد اين تجربه نداشته است. حالا ببينيم پيام چنين تجربهاي چيست؟ اين نشانهها و پديدهها چه حرفهايي را به ما ميگويند؟
از واقعيت مرگهاي مکرر ميتوان نتيجه گرفت که ممکن است مردان جاودان و ناجيان غايب که دربارة آنها گفته ميشود هنوز زندهاند، در حالت مرگ اختياري باشند و هرگاه که لازم شود، زنده شوند و با جسم خود حضور فيزيکي يابند…
از واقعيت مرگهاي مکرر نتايج زيادي حاصل ميشود و نيز اينکه چنين پديدهاي خودش گواهي است بر حقانيت قيامت و روزي که مردگان از قبر بر ميخيزند و به پاسخگويي فراخوانده ميشوند. و نيز زمانيکه انقلاب جهاني همانند زلزلهاي بزرگ زمين و آبها و آسمان را احاطه ميکند و ناجيان الهي و روحيافتگان حجابهاي خود را کنار ميزنند و آشکار و بيپرده حضور با عظمت و پرجلال خدا را در جهان اعلام ميکنند و مؤمنيني که سالهاست در قبرها خوابيدهاند با صداي آنها از قبر برخواسته و براي خدمتگزاري در حکومت جهاني خدا که بر زمين و آسمان است، حاضر ميشوند. مرگ اختياري پيامهاي زيادي دارد.
مولف: پِريا (شباب حسامي)؛ با نظر و راهبرد ايليا «ميم» و انعكاس ديدگاه ايشان
از ديدگاه علوم باطني چهارده مكتب درماني وجود دارد كه هر مكتب شامل سبكهاي مختلف درمان ميباشد.
1.پزشكي جسماني (يا ماده درماني): توجه اصلي و شايد تمام توجه پزشكي جسماني معطوف به جسم انسان بوده و بنابراين درمان بيماري (از اين طريق) بواسطة تغييراتي در جسم و بويژه تغييراتي در تركيبات شيميايي بدن يا اعمال تغيير مستقيم (اعم از حذف، پيوند، ترميم و..) در اعضاء و اندامهاي جسماني است. دو اهرم اصلي درمان، در پزشكي جسماني خوردن دارو يا اعمال جراحي است.
2. پزشكي حاشيه: شامل روشهاي حاشيهاي و كمك درمان است. اين روشها به تنهايي قادر به درمان بيماريها نيستند اما ميتوان از آنها به عنوان درمان كمكي و تكميل كنندةدرمانهاي اصولي بهره گرفت. از جمله روشهاي پزشكي حاشيه ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
هومئوپاتي، مگاوتامين، الکساندر درماني، متد باخ، طب سوزني، ماساژ درماني وغيره. درمانهاي حاشيهاي عمدتاً داراي گرايش ماديگرا بوده و از روشهاي متكي به جسم و درمان مادي استفاده ميكنند.
3. انرژي درماني: كلية روشهايي كه متكي به انتقال و دريافت انرژياند در اين گروه قرار ميگيرند. بعضي از روشهاي معروفتر انرژي درماني عبارت است از:
هاله درماني، پولاريتي، درمان پرانيك (پرانا درماني)، ريكي و مانيتيزم (پاس درماني) در بسياري از تقسيم بنديها انواع روشهاي انرژي درماني، در طيف طب حاشيهاي قرار گرفته است. مضاف بر اينكه انرژي درماني، همانند ديگر روشهاي طب حاشيهاي، يك درمان كمكي و تقويتي محسوب شده و جزء روشهاي اصلي درمان به حساب نميآيد. عموماً انرژي درماني براي درمان بيماريها كاملاً كفايت نكرده و نميتواند يك بيماري ريشهدار و جدي را درمان كند.
4. ذهن درماني (روان درماني باطن گرا): يكي از مبناهاي اصلي ذهن درماني بر تغيير انديشهها و ديدگاهها و همچنين تغيير كلام و رفتارها استوار است. بر خلاف روشهاي طب حاشيهاي و انرژي درماني، ذهن درماني دربارة بسياري از بيماريها، يك درمان لازم و كافي محسوب ميشود و از طريق آن ميتوان به درمان كامل بسياري از بيماريها (ونه همه آنها) پرداخت. تغيير الگوهاي فكري، احساسي، كلامي و رفتاري يكي از مهمترين شيوهها ؟ عملكرد ذهن درماني است كه بر اين اصل مهم قرار دارد كه ميگويد: «منشاء بيماريها و ناراحتيهاي انسان در ذهن است بنابراين با تغيير ذهنيات (تغيير انديشهها و روحيات) ميتوان به تغيير در وضعيتهاي مادي و معنوي زندگي دست زد »
5. روح درماني: در روشهاي مختلف روح درماني مبناي اصلي درمان، اصالت روح است. بنابراين از آنجا كه روح، اصليترين بخش وجود انسان و بلكه مركز اصلي وجود او محسوب ميشود، هر گونه بيماري را بايد در آن ريشهيابي كرد و از طريق روحي معالجه نمود. تأثير گذاري مستقيم بر روح، استفاده و همكاري با ارواح درمانگر و استمداد از آنها (چه در درمان مستقيم و چه در تشخيص) از ويژگيهاي روح درماني است. روح درماني يكي از خطرناكترين روشهاي معالجه بوده كه در حين اجرا و پس از اجرا ممكن است پيامدهاي بسيار منفي و مخربي را به دنبال داشته باشد مگر اينكه توسط فردي كه داراي مهارت كاملاً كافي و تسلط زياد باشد، صورت گيرد. روش روح درماني همانند روش انرژي درماني داراي بيشترين مدعيان و شيادان حوزة درمانگري است. اين روش در صورتي كه توسط يك متخصص روح درماني انجام شود در مورد بعضي از بيماريها ممكن است درمان كافي محسوب شود اما به طور كلي روشي انتحاري با ريسك بالامي باشد.
6. رويا درماني: اعتقاد رويا بينان كهن بر اين است كه «زندگي انسان را روياهاي او ميسازند و زندگي ما در اين دنيا، نتيجة روياهايي است كه ميبينيم و ميسازيم »مطابق اين قانون ميتوان نتيجه گرفت كه با تغيير روياها بتوان تغييراتي واقعي را در زندگي بوجود آورد. البته موضوع رويابيني آنطور كه در الاهيسم بيان ميشود تفاوت بسيار فاحشي با مقولة رويابيني مطرح شده درعلوم ظاهري و باطني متعارف دارد. در هنر رويابيني الاهيسم از بيست و هشت حوزة رويا صحبت ميشود در حاليكه در علوم ظاهري مربوط به رويابيني از سه تا پنج حوزه حتي نام هم برده نميشود. در رويا درماني چند گروه از روياها مواجه ميشويم. روياهايي كه ديدن آن درمان كننده است. روياهايي كه ميتوانند توان شفا بخشي را به رويابين ببخشند. روياهايي كه حاوي شيوة درماناند و روياهايي كه تعبير آنها يا اعمال آنها (بعنوان نسخهاي غير مستقيم) به درمان بيماري منجر ميشود.
7. طبيعت درماني الاهيسم: بيماريها و مسائل دروني انسان نتيجة ناهماهنگيها و فاصله ايست كه او با طبيعت (زميني و سماوي) دارد. بنابراين راه حل بيماريهاي انسان در
بازگشت همه جانبه به طبيعت و هماهنگي با آن است. اين يكي از اصول اساسي طبيعت درماني است. در طبيعت درماني، اين واقعيت يادآوري و بازيابي ميشود كه پاسخ همة سوالات واقعي انسان در طبيعت (بعنوان تجسم واقعي خداوند) بوده و انسان علاوه بر داروهاي خوردني و غيرخوردني ميتواند از طريق شعور نهفته در طبيعت (با روشهايي مانند نشانه شناسي طبيعي) به درمان بيماريهاي خود نائل شود. از نظر طبيعت درماني، بيماريهاي انسان نتيجة ارتباط غير صحيح او يا قطع ارتباط او با طبيعت است.
8. روزه درماني: در اينجا منظور از روزه درماني، صرفاًً نخوردن آب و غذا نيست. بلكه روزه به پرهيز از چيزهاي معلوم در طول زمان مشخص اطلاق ميشود. به عبارتي روزهدار ميبايست چيز بخصوصي را كه ممكن است خوردني، رفتاري، ذهني يا غيره باشد، ترك كرده و از آن پرهيز نمايد. روزة غذايي، روزة محدود غذايي، روزة كلامي (روزة سكوت)، روزة نگاه و روزة فكري از جمله اشكال روزه درماني است.
9. تحقق درماني الاهيسم: فلسفهاي كه تحقق درماني مبتني بر آن است عبارت است از اينكه خوشبختي و سلامت انسان در «خود بودن» اوست. يعني ما همان چيزي باشيم كه بايد باشيم بنابراين همان كاري را بكنيم كه بايد كنيم و همان چيزي را بدانيم كه بايد بدانيم. در غير اين صورت، گرفتاريها، بيماريها و ناراحتيهاي مختلف پديد ميآيند تا جريان زندگي ما را (كه به انحراف كشيده شده يا ممكن است كشيده شود) متوقف كرده تا بلكه بازگرديم به آنچه هستيم. طبق اين شيوه درماني، هر كسي داراي يك طرح تحققي است. وظيفهاي كه بايد به انجام برساند. ماداميكه شخصي در اين مسير حركت كند دچار مسئله و بيماري نخواهد شد و اگر دچار مسئلهاي شود اين مسئله در جهت تحقق بيشتر عمل خواهد كرد و به سلامتي بيشتر منجر خواهد شد.
10. شفاي الهي (خدا درماني): به مجموعه روشهايي كه در ارتباط با خداوند بوده و اصل بنيادي آنها ايجاد تغيير در ارتباط بين انسان و خداست، خدا درماني اطلاق ميشود. در مكتب خدا درماني كه ارتباط الهي (تسليم به حضور خداوند) درمان و شفاي همة بيماريهاي انسان محسوب ميشود. از اين نظر همه انواع بيماريها يا ناراحتيها و ضعفهاي انسان ريشه در ارتباط بين انسان و خدا دارد كه اگر اين حل شود، بيماري شفا مييابد. بدون شك، شفاي حقيقي، شفاي از جانب خداوند است و هيچ درماني بدون حضور خداوند كامل و نهايي نيست. بنياديترين اصل خدا درماني بر تسليم الهي استوار است.